چند پارت چونگین
چند پارت چونگین
عشق بی رحم
پارت دوم
جونگین: نه هیونگ مگه میشه خودم میرم
رمز گوشی اش را باز کرد و سمته پیام ها رفت و زود سمته دوست هایش رفت
جونگین: ات ... ات هستش ات هستش چیکار کنم...
هانی : ای بابا خوب ببین چی داره میگه زود باش
جونگین شروع به خواند پیام کرد و زود رو صندلی نشست اشک هایش جاری رو صورت اش شد هم گروه هایش بهش نزدیک شدت و با نگرانی گفت
چان : چی شده؟ لطفا بگو دیگه
لینو عصبی گوشی را از دست دوست اش گرفت و شروع به خواند پیام کرد وقتی پیام را خودن نیم نگاهی بهش انداخت
لینو : خدا کنه بمیری جونگین این واست کمه دختره خودکشی کرده اون از عشقی که بهت داشت ......
جونگین اشگ هایش جاری شدن نمیدوسن باید چی کار کرد حتی نمیدونه که کجاست
جونگین: حتما تو همون خونه قبلیش هست
سونگمین : خوب زود باش برو و عشقتو نجات بده
جونگین بلند شد و به دوید سمته ماشین رفت و با سرعت سمته خانه ات میرفت عشق با آدم ها چیکار میکنه
جونگین با خودش زمزمه کرد
//این روزها که میگذرد
یک ترانه تلخ قصه تنهاییهای مرا میسراید سمفونی گوشخراشی است روزهاست پنبه دگر فایده ندارد باید باور کنم که این من بودم که باعث رفتن میشوم ولی نمیگذارم ازم دور شی //
به خانه رسید و سمته در با سرعت رفت در قفل بود پس با شانه اش چندین بار زد و بلخره قفل در را شکوند و وارد خانه شد زود سمته اتاق خواب رفت و درو باز کرد همان صحنه بود که باعث اشک های پسره شد با قدم های آرامی سمت اش رفت و جلو تخت نشست مردمک چشم هایش سمته بدتری قرص ها چرخید و زود ملافه را از رو اش کشید براید استایل بغل اش گرفت و سمته ماشین رفت زود سوار اش کرد و کمر بند اش را بست خود اش هم سوار شد و با سرعت سمته بیمارستان رفت ....
جلو بیمارستان ایستاد با خودش زمزمه کرد
عشق بی رحم
پارت دوم
جونگین: نه هیونگ مگه میشه خودم میرم
رمز گوشی اش را باز کرد و سمته پیام ها رفت و زود سمته دوست هایش رفت
جونگین: ات ... ات هستش ات هستش چیکار کنم...
هانی : ای بابا خوب ببین چی داره میگه زود باش
جونگین شروع به خواند پیام کرد و زود رو صندلی نشست اشک هایش جاری رو صورت اش شد هم گروه هایش بهش نزدیک شدت و با نگرانی گفت
چان : چی شده؟ لطفا بگو دیگه
لینو عصبی گوشی را از دست دوست اش گرفت و شروع به خواند پیام کرد وقتی پیام را خودن نیم نگاهی بهش انداخت
لینو : خدا کنه بمیری جونگین این واست کمه دختره خودکشی کرده اون از عشقی که بهت داشت ......
جونگین اشگ هایش جاری شدن نمیدوسن باید چی کار کرد حتی نمیدونه که کجاست
جونگین: حتما تو همون خونه قبلیش هست
سونگمین : خوب زود باش برو و عشقتو نجات بده
جونگین بلند شد و به دوید سمته ماشین رفت و با سرعت سمته خانه ات میرفت عشق با آدم ها چیکار میکنه
جونگین با خودش زمزمه کرد
//این روزها که میگذرد
یک ترانه تلخ قصه تنهاییهای مرا میسراید سمفونی گوشخراشی است روزهاست پنبه دگر فایده ندارد باید باور کنم که این من بودم که باعث رفتن میشوم ولی نمیگذارم ازم دور شی //
به خانه رسید و سمته در با سرعت رفت در قفل بود پس با شانه اش چندین بار زد و بلخره قفل در را شکوند و وارد خانه شد زود سمته اتاق خواب رفت و درو باز کرد همان صحنه بود که باعث اشک های پسره شد با قدم های آرامی سمت اش رفت و جلو تخت نشست مردمک چشم هایش سمته بدتری قرص ها چرخید و زود ملافه را از رو اش کشید براید استایل بغل اش گرفت و سمته ماشین رفت زود سوار اش کرد و کمر بند اش را بست خود اش هم سوار شد و با سرعت سمته بیمارستان رفت ....
جلو بیمارستان ایستاد با خودش زمزمه کرد
۱.۴k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.