من سکوت خویش را گم کرده ام

من سکوت خویش را گم کرده ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه می پرداختم

عاقبت افسانه ی مردم شدم

ای سکوت ای مادر فریاد ها

ساز جانم از تو پر آوازه بود

تا در آغوش تو راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوشتر از جادوی تو

ای سکوت ای مادر فریاد ها

گم شدم در این هیاهو گم شدم

تو کجایی تا بگیری داد من

گر سکوت خویش را میداشتم

زندگی پر بود از فریاد من



#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۶)

مدتی می شود از حال خودم بی خبرمآنقدر فکر توام غافلم از دور و...

من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیستجز این دو سه تا شعر که گفتم...

زیــــر آوار نـــگاهش تا دلــــم شد زیــــر و روقلب چون ارگ ...

+هشت سال تموم می پرستیدمش، هشت سال عمر کمی نیست...- خوش بحال...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

خــوش حــآل و آزآد تکپآرتی jk با تن سرد برگشت به خونه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط