خورشید تشنه کام در آن

خورشید تشنه کام در آن
سوی آسمان ،
گوئی میان مجمری از خون نشسته
بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ئی
غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود:)
#شعر
#فروغ_فرخزاد
#فروغ
#بریده_ای_از_کتاب
دیدگاه ها (۰)

مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نوردر زمست...

عاقبت روزی ز خود آرام پرسیدم، چیستم من؟ از کجا آغاز میابم؟ گ...

من بدنیا آمدمتا در جهان توحاصل پیوند سوزان دو تن باشمپیش...

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنندچون به خلوت می‌روند ...

آیدا عمیدی

به یاد سلمان هراتی، قیصرامین پور و طاهره صفارزاده

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط