از اینجا شروع شد 🖤🍷
#از_اینجا_شروع_شد 🖤🍷
Part:7
_-_-_-_-_-_-_-_
جونگ کوک:پیاده شو وقت تموم شده
ا.ت:سرم هنوز داره میچرخه
جونگ کوک:میخوای دوباره بغلت کنم
ا. ت:نه خودم میام( بعدش پیاده شدیم و داشتیم میرفتیم پیش گروه)اگه اونا رفته باشن چی
جونگکوک:اونجا رو ببین اتوبوس سر جاشه و دارن سوار میشن
ا. ت:خب زود باش دیر نرسیم( بعد دویدیم و رفتیم سوار شدیم جونگ کوک پشت سرم بود وقتی داشتیم میرفتیم سرجامون یهو ته وون دستم رو گرفت)
ته وون:کجا رفتین
ا.ت:به تو چه( دستمو کشیدم و رفتم نشستم سرجام و جونگ کوک هم کنارم بعد از چند مین رسیدیم به باغ خیلی بزرگی همه پیاده شدن)
مربی خ:بچه ها دو نفری توی یک چادر میمونید
ا.ت:باشه( بعد رفتم یک چادر ورداشتم و تو دستم بود که جونگ کوک اومد کنارم)
جونگ کوک :میبینم تنهایی
ا.ت:خب آره تنهام
جونگ کوک:منم چادر ندارم پس...
ا.ت:حتی فکرشم نکن
جونگ کوک:چرا مثلا ( بعد با صدای بلند گفتم)مربی ا.ت چادر داره ولی من ندارم و نمیزاره من همراهش بمونم( بعد چشمکی به ا.ت زدم)
مربی خ:ا.ت بزار جونگ کوک همراهت بمونه مگه چی میشه
ا.ت:اما...
مربی خ:میخوای روی حرف مربیت حرف بزنی
ا.ت:نه( بعدش مجبور بودم باهاش چادر بزنم و وسایلمو بیارم داخل چادر بعد پسرا رفتن کباب درست کنن و دخترا هم میز رو آماده کنن وقتی کباب آماده شده همه داشتن میخوردن یهو دیدم جونگ کوک برام کباب آورد)
جونگ کوک:اون لحظه سرت گیج رفت معذرت خواهی نکردم
ا.ت:بخشیدمت حالا برو نبینمت( مربی کنارم بود)
مربی خ:چه خاطر خواهی داری
ا.ت:مربی اون به عنوان عذرخواهی اینا رو داد
مربی خ:تو بگو و من هم باور کنم تو نگاهش کن پسر به این خوشگلی
ا.ت: مربی این یعنی چی
مربی خ:یعنی قدر جونگ کوک رو بدون پسری مثل اون کم پیدا میشه
ا.ت:مربی کاری نکنین به همه بگم با مربی کیم قرار میزارین( یهو جلو دهنمو گرفت)
مربی:.....
Part:7
_-_-_-_-_-_-_-_
جونگ کوک:پیاده شو وقت تموم شده
ا.ت:سرم هنوز داره میچرخه
جونگ کوک:میخوای دوباره بغلت کنم
ا. ت:نه خودم میام( بعدش پیاده شدیم و داشتیم میرفتیم پیش گروه)اگه اونا رفته باشن چی
جونگکوک:اونجا رو ببین اتوبوس سر جاشه و دارن سوار میشن
ا. ت:خب زود باش دیر نرسیم( بعد دویدیم و رفتیم سوار شدیم جونگ کوک پشت سرم بود وقتی داشتیم میرفتیم سرجامون یهو ته وون دستم رو گرفت)
ته وون:کجا رفتین
ا.ت:به تو چه( دستمو کشیدم و رفتم نشستم سرجام و جونگ کوک هم کنارم بعد از چند مین رسیدیم به باغ خیلی بزرگی همه پیاده شدن)
مربی خ:بچه ها دو نفری توی یک چادر میمونید
ا.ت:باشه( بعد رفتم یک چادر ورداشتم و تو دستم بود که جونگ کوک اومد کنارم)
جونگ کوک :میبینم تنهایی
ا.ت:خب آره تنهام
جونگ کوک:منم چادر ندارم پس...
ا.ت:حتی فکرشم نکن
جونگ کوک:چرا مثلا ( بعد با صدای بلند گفتم)مربی ا.ت چادر داره ولی من ندارم و نمیزاره من همراهش بمونم( بعد چشمکی به ا.ت زدم)
مربی خ:ا.ت بزار جونگ کوک همراهت بمونه مگه چی میشه
ا.ت:اما...
مربی خ:میخوای روی حرف مربیت حرف بزنی
ا.ت:نه( بعدش مجبور بودم باهاش چادر بزنم و وسایلمو بیارم داخل چادر بعد پسرا رفتن کباب درست کنن و دخترا هم میز رو آماده کنن وقتی کباب آماده شده همه داشتن میخوردن یهو دیدم جونگ کوک برام کباب آورد)
جونگ کوک:اون لحظه سرت گیج رفت معذرت خواهی نکردم
ا.ت:بخشیدمت حالا برو نبینمت( مربی کنارم بود)
مربی خ:چه خاطر خواهی داری
ا.ت:مربی اون به عنوان عذرخواهی اینا رو داد
مربی خ:تو بگو و من هم باور کنم تو نگاهش کن پسر به این خوشگلی
ا.ت: مربی این یعنی چی
مربی خ:یعنی قدر جونگ کوک رو بدون پسری مثل اون کم پیدا میشه
ا.ت:مربی کاری نکنین به همه بگم با مربی کیم قرار میزارین( یهو جلو دهنمو گرفت)
مربی:.....
۲.۷k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.