از اینجا شروع شد🖤🍷
#از_اینجا_شروع_شد🖤🍷
part:6
_-_-_-_-_-_-_-_
ته وون:سلام ا.ت میبینم با هم تیمی هات خیلی صمیمی هستی
ا.ت:(یکم مکث کردم و یاد اون لحظه افتادم که بهم تجاوز کرد و اون جیغ و ناله هام که هنوز تو مغز هستن ولی بعدش به خودم اومدم و بهش توجه نکردم و رفتم پیش یوری که دوتا پسر اومدن جلوم و خم شدن)
دوتا پسره:سلام سونبه
ا.ت:شما دیگه کی هستین
یکی از پسرا:یعنی مارو یادتون نمیاد
ا.ت:نه ولی انگار آشنا میزنین من شما رو جایی دیدم
یکی از پسرا:یادتون نمیاد وقتی راهنمایی بودیم به ما میگفتن اف4
ا.ت:آره ولی قیافتون یادم رفته میشه اسماتون رو بگید
یکی از پسرا:من سوهو ام
اون یکی پسر:من چهمین هستم
ا.ت:آها ولی کای کجاست
کای:من اینجام(با داد از دور)
ا.ت:وایسا ببینم تو همونی نیستی از من شماره خواست
کای:آره خودمم چون شناختمت شمارت رو گرفتم
ا.ت:واااا باورم نمیشه دوباره چهار تامون یک جا جمع شدیم
کای:منم باورم نمیشه
ا.ت:خب باورت نشه(بعد چهارتامون خندیدیم که ته وون اومد دستش رو گذاشت رو شونم و گفت)
ته وون:میبینم با همه صمیمی هستی
ا.ت:(دستش رو از شونم ورداشتم و از دور شدم)خب به توچه من ازت نظر خواستم
جونکوک:این با منم همین طوری حرف میزنه(که صدای مربی رو شنیدم)
مربی:بچه ها اتوبوس رسید
جونکوک:ببین اتوبوس هم رسید شما دارین با هم دعوا میکنین(بعدش رفتیم که سوار بشیم من نفر آخر بودم)
ا.ت:(داشتم سوار میشدم که دیدم ته وون کنار پنجره نشسته و دستش روی صندلی کنارشه یکم رفتم جلو گفت)
ته وون:ا.ت بیا اینجا بشین
ا.ت:(یک دختر دیگه پشت سرم بود و انگار سر گروه تیم ملی کره شمالی بود رفت نشست کنار ته وون و منم پوزخندی زدم و براش دست تکون دادم و رفتم آخر نشستم ولی داشت نگاهم میکرد که جونکوک اومد کنارم نشست)
یک پسر:اووووووو کنار هم نشستین که بگین زوج هستین (با ذوق و بلند گفت)
ا.ت:نه اینطور نیست تو چرا اینجا نشستی اون همه صندلی جلو هست(تمام بچه ها به جز ته وون بلند داد میزدن قرار بزارین)
جونکوک:دوست ندارم جلو بشینم
ا.ت:منم دوست ندارم صندلی وسط بشینم(جونکوک هیچی نگفت و بعد از چند مین اتوبوس حرکت کرد و رسیدیم به بزرگ ترین شهر بازی کره شمالی همه با هم رفتیم سوار یک دایره بزرگ شدیم ولی کمربند نداشت همه بچه ها سوار شدن جونکوک روبه روی من نشست و حرکت کرد وقتی تکون میخورد همه بچه ها ول میشدن بعد یوری افتاده بود جلوی پام که کشیدمش بالا ولی بعدش خودم ول شدم و روی زمین لیز میخورم که جونکوک دستمو گفت و کشوند روی پاش من روی پاهاش بودم و با یک دستش کمرم رو گرفته بود و چسبونده بود به خودش و یک دستش هم به میله بود)
جونکوک:میله پشت سرمو بگیر
لایک و فالو یادتون نره 😍🍷😘
part:6
_-_-_-_-_-_-_-_
ته وون:سلام ا.ت میبینم با هم تیمی هات خیلی صمیمی هستی
ا.ت:(یکم مکث کردم و یاد اون لحظه افتادم که بهم تجاوز کرد و اون جیغ و ناله هام که هنوز تو مغز هستن ولی بعدش به خودم اومدم و بهش توجه نکردم و رفتم پیش یوری که دوتا پسر اومدن جلوم و خم شدن)
دوتا پسره:سلام سونبه
ا.ت:شما دیگه کی هستین
یکی از پسرا:یعنی مارو یادتون نمیاد
ا.ت:نه ولی انگار آشنا میزنین من شما رو جایی دیدم
یکی از پسرا:یادتون نمیاد وقتی راهنمایی بودیم به ما میگفتن اف4
ا.ت:آره ولی قیافتون یادم رفته میشه اسماتون رو بگید
یکی از پسرا:من سوهو ام
اون یکی پسر:من چهمین هستم
ا.ت:آها ولی کای کجاست
کای:من اینجام(با داد از دور)
ا.ت:وایسا ببینم تو همونی نیستی از من شماره خواست
کای:آره خودمم چون شناختمت شمارت رو گرفتم
ا.ت:واااا باورم نمیشه دوباره چهار تامون یک جا جمع شدیم
کای:منم باورم نمیشه
ا.ت:خب باورت نشه(بعد چهارتامون خندیدیم که ته وون اومد دستش رو گذاشت رو شونم و گفت)
ته وون:میبینم با همه صمیمی هستی
ا.ت:(دستش رو از شونم ورداشتم و از دور شدم)خب به توچه من ازت نظر خواستم
جونکوک:این با منم همین طوری حرف میزنه(که صدای مربی رو شنیدم)
مربی:بچه ها اتوبوس رسید
جونکوک:ببین اتوبوس هم رسید شما دارین با هم دعوا میکنین(بعدش رفتیم که سوار بشیم من نفر آخر بودم)
ا.ت:(داشتم سوار میشدم که دیدم ته وون کنار پنجره نشسته و دستش روی صندلی کنارشه یکم رفتم جلو گفت)
ته وون:ا.ت بیا اینجا بشین
ا.ت:(یک دختر دیگه پشت سرم بود و انگار سر گروه تیم ملی کره شمالی بود رفت نشست کنار ته وون و منم پوزخندی زدم و براش دست تکون دادم و رفتم آخر نشستم ولی داشت نگاهم میکرد که جونکوک اومد کنارم نشست)
یک پسر:اووووووو کنار هم نشستین که بگین زوج هستین (با ذوق و بلند گفت)
ا.ت:نه اینطور نیست تو چرا اینجا نشستی اون همه صندلی جلو هست(تمام بچه ها به جز ته وون بلند داد میزدن قرار بزارین)
جونکوک:دوست ندارم جلو بشینم
ا.ت:منم دوست ندارم صندلی وسط بشینم(جونکوک هیچی نگفت و بعد از چند مین اتوبوس حرکت کرد و رسیدیم به بزرگ ترین شهر بازی کره شمالی همه با هم رفتیم سوار یک دایره بزرگ شدیم ولی کمربند نداشت همه بچه ها سوار شدن جونکوک روبه روی من نشست و حرکت کرد وقتی تکون میخورد همه بچه ها ول میشدن بعد یوری افتاده بود جلوی پام که کشیدمش بالا ولی بعدش خودم ول شدم و روی زمین لیز میخورم که جونکوک دستمو گفت و کشوند روی پاش من روی پاهاش بودم و با یک دستش کمرم رو گرفته بود و چسبونده بود به خودش و یک دستش هم به میله بود)
جونکوک:میله پشت سرمو بگیر
لایک و فالو یادتون نره 😍🍷😘
۲.۸k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.