خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۳۲
خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۳۲
(بچه ها رمان اروتومانیا و رمان در یک قدمی مرگ فردا و پس فردا آپ نمیشن! چون قمر در عقربه متاسفانه:|.. از اونجایی که من اعتقاد شدیدی به این پدیده ی نجومی دارم بنابراین این هفته استثاً چیزی آپ نمیشه.. اما بجاش شنبه و یکشنه اونارو آپ میکنم•-•♡)
از دید نیکی
- وانیا؟
سرم رو بلند کردم و سوالی گفتم:
- چی؟
پوزخندی زد و گفت:
- خوشکل، مثله وانیا؟
با تردید سرم رو تکون دادم، به معنی بله.
سرش رو پایین انداخت و گفت:
- اوهوم، هستی!
سرمو بلند کردم و با تعجب نگاش کردم.
او..اون به من گفت خوشگلم!
- ولی موی بلند رو بیشتر میپسندم!
دستی به موهام کشیدم. من دیگه گ..ه بخورم! اصن نمیذارم میلیمتری کوتاه بشن تو جون بخواه!
اییییی، بخوره تو سرم! هر چی شکوه و عظمت بود به باد رفت. ولی شکوه و عظمت کیلو چنده؟ نیک، امپراطور آگوست دی رو دریاب!
از دید وانیا
لنز آبی رو تو چشمام گذاشتم و موهام رو دور و ورم ریختم. خط چشمم رو قرینه کردم و رژ قرمز رو روی لبام کشیدم. توی آینه به خودم خیره شدم، زیبا شده بودم اما... اما دقیقاً واسه کی یا چه کسی زیبا شده بودم؟ من در اعماق وجودم، از این حال بیم و هراس داشتم، و نمیدانم چگونه خواهم توانست....
(هووی تینی، بیا پایین سرمون درد گرفت!)
باز چت شده تو؟
(تو منو از دست ته نجات بده بعد برام جملات ادبی بنویس!)
بابا یه قرار داری گمشو برو بعد برگرد.
(یعنی من مردهشور تو و این فیک مسخرهاتو ببرم!)
برو بینیم! از خداتم باشه، والا!
حاضر و آماده جلوی در اتاق ته وایساده بودم. بیاااا، راهی که رفت رو هم نمیشه برگشت... این چ وضعیه؟
جیم: وانی؟
سرم رو برگردوندم که دیدم جیمین با دهن باز داره نگام میکنه. خودااا، بایسم منو نشناخت!
جیم: میخوای کجا بری؟
- I'm going to a restaurant!
- با کی؟
- Teahyung
- چرا؟
- Because I was miserable!!!
- اسپیک کرهای پلیز!
- بابا چه گیری دادی تو به من!
- برا چی میخوای بری؟
- چند لحظه پیش گفتم!
- مگه تو خونه غذا نداریم؟ همینجا بخورید دیگه!
- دقیقا جیمینا! منم حرفم همینه... اما کو گوششنوا؟ ما رسماً نقش الاغ داریم اینجا!
ته: وانی، بریم!
...
.
.
.
.
.
(بچه ها رمان اروتومانیا و رمان در یک قدمی مرگ فردا و پس فردا آپ نمیشن! چون قمر در عقربه متاسفانه:|.. از اونجایی که من اعتقاد شدیدی به این پدیده ی نجومی دارم بنابراین این هفته استثاً چیزی آپ نمیشه.. اما بجاش شنبه و یکشنه اونارو آپ میکنم•-•♡)
از دید نیکی
- وانیا؟
سرم رو بلند کردم و سوالی گفتم:
- چی؟
پوزخندی زد و گفت:
- خوشکل، مثله وانیا؟
با تردید سرم رو تکون دادم، به معنی بله.
سرش رو پایین انداخت و گفت:
- اوهوم، هستی!
سرمو بلند کردم و با تعجب نگاش کردم.
او..اون به من گفت خوشگلم!
- ولی موی بلند رو بیشتر میپسندم!
دستی به موهام کشیدم. من دیگه گ..ه بخورم! اصن نمیذارم میلیمتری کوتاه بشن تو جون بخواه!
اییییی، بخوره تو سرم! هر چی شکوه و عظمت بود به باد رفت. ولی شکوه و عظمت کیلو چنده؟ نیک، امپراطور آگوست دی رو دریاب!
از دید وانیا
لنز آبی رو تو چشمام گذاشتم و موهام رو دور و ورم ریختم. خط چشمم رو قرینه کردم و رژ قرمز رو روی لبام کشیدم. توی آینه به خودم خیره شدم، زیبا شده بودم اما... اما دقیقاً واسه کی یا چه کسی زیبا شده بودم؟ من در اعماق وجودم، از این حال بیم و هراس داشتم، و نمیدانم چگونه خواهم توانست....
(هووی تینی، بیا پایین سرمون درد گرفت!)
باز چت شده تو؟
(تو منو از دست ته نجات بده بعد برام جملات ادبی بنویس!)
بابا یه قرار داری گمشو برو بعد برگرد.
(یعنی من مردهشور تو و این فیک مسخرهاتو ببرم!)
برو بینیم! از خداتم باشه، والا!
حاضر و آماده جلوی در اتاق ته وایساده بودم. بیاااا، راهی که رفت رو هم نمیشه برگشت... این چ وضعیه؟
جیم: وانی؟
سرم رو برگردوندم که دیدم جیمین با دهن باز داره نگام میکنه. خودااا، بایسم منو نشناخت!
جیم: میخوای کجا بری؟
- I'm going to a restaurant!
- با کی؟
- Teahyung
- چرا؟
- Because I was miserable!!!
- اسپیک کرهای پلیز!
- بابا چه گیری دادی تو به من!
- برا چی میخوای بری؟
- چند لحظه پیش گفتم!
- مگه تو خونه غذا نداریم؟ همینجا بخورید دیگه!
- دقیقا جیمینا! منم حرفم همینه... اما کو گوششنوا؟ ما رسماً نقش الاغ داریم اینجا!
ته: وانی، بریم!
...
.
.
.
.
.
۱۲.۷k
۱۰ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.