پارت۹۰
#پارت۹۰
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
_اگه قراره بری مامانم باهات میاد
مُسَمم به سمت حموم رفتموداخل شدم پشت سرم دروقفل کردم
_کوچولوی مامان دوتایی میریم مامان تنهات نمیزاره
تیغوازجلوی اینه برداشتم بایه تصمیم نهایی بادستای لرزون محکم کشیدمش رومچ دستم
ازدردلبامومحکم گازگرفتم مچ دست سالمم بالااوردمورواونم محکم کشیدم انقدی عمیق بریده بودن که شرط میبستم تانیم ساعت دیگه تموم میکردم
خون ازدستام فواره میزدومن بالبخنداشک میرختم
دستای لرزونموروشکمم گذاشتم
_دیدی مامان تنهات نزاشت باهم میریم
نمیدونم چقدگذشته بودولی هرلحظه بدنم سست ترمیشد
پلکام سنگینی میکردن چشامواروم بستم
درحموم زده شد
_بیابیرون الکی وقتوتلف نکن اون بچه بایدسقط شه فهمیدی
ازتصمیمی که گرفته بودم خوشحال بودم منوبچم باهم میمردیم
دردوباره ودوبارزده شد صدای نگران مامان توسرم اکومیشد
_ارمغان بازکن درومسخره بازی درنیار
_ارمغان
صدای حرف زدنش باکسی میومد
_پسرم زودخودتوبرسون هیچی نپرس فقط زودبیا
نمیدونم چقدگذشته بودولی حس میکردم دیگه خونی توتنم نمونده ومغذم درحال خاموش شدن بود
که درباضرب بازشدویاابوالفضل اکتای باجیغ بلندمامان قاطی شدودیگه چیزی نفهمیدم
***
اکتای
قلبم تودهنم میزد امروز دلشوره امونموبریده بودوفکرای کیری رومغذم رژه میرفت امروز هرجورشده به دیدن اون دختره ی لجبازمیرم ببینم چه مرگشه که حتی یه زنگم نزده بهم مامانشم که هرسری میپیچوندوبحثوعوض میکرد
کاپشنموانداختم روشونه ام یه هفته دیگه ازشراین گچ لعنتی خلاص میشم داشتم سواراسنپی که گرفتم میشدم که گوشیم زنگ خورد
سوارشدموایکون سبزو زدم
_جانم
_پسرم زودخودتوبرسون هیچی نپرس فقط زودبیا
بی حرف قطع کرد،اتفاق بدی افتاده بودوشرط میبستم بی ربط به ارمغان نیست
روبه پسرجوونی که بابیخیالی رانندگی میکردباحرص دادزدم
_دِ گازبده به این لگنت
_چته اقادادمیزنی مشکل داری پیاده شو
بی نهایت نگران بودم پس سعی کردم باهاش ملایم تر حرف بزنم
_جون جدت زودبرو کرایه اتوچهاربرابرمیدم خوبه
چشاش برقی زد
_چشم شماجون بخواه
سرعتشوزیادکردوچندمین بعدجلودرخونه بودم
چندتاتروال صدی دادم بهشوازماشین پیاده شدم
_اقااین خیلیه بقیه اشوبگیر
بی توجه به صدازدن پسراه دروباکلیدبازکردموپریدم توخونه صدای هق هق مادرجون بند دلموپاره کرد
بادیدنم گفت
_عجله کن دروحموم اتاق ارمغانوبشکن
بی معطلی به سمت اتاقش رفتمودروبالگدشکوندم
بادیدن بدن رنگ پریده وغرق درخون ارمغان یاابوالفضلی گفتموبرگشتم سمت مادرش که جیغ میزدوصورتشوچنگ میزد
_بجای اینکارا بیایید دستاشوببندین
خیلی زودبایدببرمش بیمارستان زودباشین تنهایی نمیتونم دستم گچ دارهه
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
_اگه قراره بری مامانم باهات میاد
مُسَمم به سمت حموم رفتموداخل شدم پشت سرم دروقفل کردم
_کوچولوی مامان دوتایی میریم مامان تنهات نمیزاره
تیغوازجلوی اینه برداشتم بایه تصمیم نهایی بادستای لرزون محکم کشیدمش رومچ دستم
ازدردلبامومحکم گازگرفتم مچ دست سالمم بالااوردمورواونم محکم کشیدم انقدی عمیق بریده بودن که شرط میبستم تانیم ساعت دیگه تموم میکردم
خون ازدستام فواره میزدومن بالبخنداشک میرختم
دستای لرزونموروشکمم گذاشتم
_دیدی مامان تنهات نزاشت باهم میریم
نمیدونم چقدگذشته بودولی هرلحظه بدنم سست ترمیشد
پلکام سنگینی میکردن چشامواروم بستم
درحموم زده شد
_بیابیرون الکی وقتوتلف نکن اون بچه بایدسقط شه فهمیدی
ازتصمیمی که گرفته بودم خوشحال بودم منوبچم باهم میمردیم
دردوباره ودوبارزده شد صدای نگران مامان توسرم اکومیشد
_ارمغان بازکن درومسخره بازی درنیار
_ارمغان
صدای حرف زدنش باکسی میومد
_پسرم زودخودتوبرسون هیچی نپرس فقط زودبیا
نمیدونم چقدگذشته بودولی حس میکردم دیگه خونی توتنم نمونده ومغذم درحال خاموش شدن بود
که درباضرب بازشدویاابوالفضل اکتای باجیغ بلندمامان قاطی شدودیگه چیزی نفهمیدم
***
اکتای
قلبم تودهنم میزد امروز دلشوره امونموبریده بودوفکرای کیری رومغذم رژه میرفت امروز هرجورشده به دیدن اون دختره ی لجبازمیرم ببینم چه مرگشه که حتی یه زنگم نزده بهم مامانشم که هرسری میپیچوندوبحثوعوض میکرد
کاپشنموانداختم روشونه ام یه هفته دیگه ازشراین گچ لعنتی خلاص میشم داشتم سواراسنپی که گرفتم میشدم که گوشیم زنگ خورد
سوارشدموایکون سبزو زدم
_جانم
_پسرم زودخودتوبرسون هیچی نپرس فقط زودبیا
بی حرف قطع کرد،اتفاق بدی افتاده بودوشرط میبستم بی ربط به ارمغان نیست
روبه پسرجوونی که بابیخیالی رانندگی میکردباحرص دادزدم
_دِ گازبده به این لگنت
_چته اقادادمیزنی مشکل داری پیاده شو
بی نهایت نگران بودم پس سعی کردم باهاش ملایم تر حرف بزنم
_جون جدت زودبرو کرایه اتوچهاربرابرمیدم خوبه
چشاش برقی زد
_چشم شماجون بخواه
سرعتشوزیادکردوچندمین بعدجلودرخونه بودم
چندتاتروال صدی دادم بهشوازماشین پیاده شدم
_اقااین خیلیه بقیه اشوبگیر
بی توجه به صدازدن پسراه دروباکلیدبازکردموپریدم توخونه صدای هق هق مادرجون بند دلموپاره کرد
بادیدنم گفت
_عجله کن دروحموم اتاق ارمغانوبشکن
بی معطلی به سمت اتاقش رفتمودروبالگدشکوندم
بادیدن بدن رنگ پریده وغرق درخون ارمغان یاابوالفضلی گفتموبرگشتم سمت مادرش که جیغ میزدوصورتشوچنگ میزد
_بجای اینکارا بیایید دستاشوببندین
خیلی زودبایدببرمش بیمارستان زودباشین تنهایی نمیتونم دستم گچ دارهه
۲.۷k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.