پارت۹۱
#پارت۹۱
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
تن تن سرشوتکون دادورفت پارچه بیارهه قلبم نمیکوبید
چیکارکردی ارمغان پارچه رواوردومن فقط تونستم دستاشوبلندکنم تااون ببنده تموم که شدباعجله روشونه انداختمشودستمودورش حلقه کردم
رفتم جلودرازشانسمون اسنپیه جلودربود
دادزدم یکیتون این دربی صاحابوبازکنه
مامانش اومدجلودروبازکرد
پسره بادیدن ارمغان هینی کشید
_اقاپیاده شومادنبال دردسرنیستیم
دادزدم
_ببند دهنتوداره میمیره توبه فکرخودتی هرچقدبخوای میدم فقط سریع یه بیمارستان پیداکن
سری تکون دادوماشینوروشن کرد
مادرجون خواست بشینه که بااعصبانیت توپیدم
_لازم نکرده بیاییدخدامیدونه چیکارش کردین که همچین بلایی سرخودش اورده
ماتش بردتاحالاباهاش بدحرف نزده بودم
حق داشتم،نداشتم؟
دروبادست سالمم بستموراننده باسرعت حرکت کرد
ده دیقه بعدبه بیمارستان رسیدیم ارمغانوبغل کردمودرحالی ک پیاده میشدم روبه پسرع گفتم
_وایساکارم تموم شدپولتومیدم
نزاشتم حرفی بزنه ودویدم سمت اورژانس
*****
دوساعتی گذشته بودولی خبری نداده بودن بهم جلوی دراتاق کلافه راه میرفتم که دربازشدودکتربااخمای درهم اومدسمتم
باعجله پرسیدم
_حالش چطورهه خوبه مگه نه
سری ازروی تاسف تکون دادکه انگارچاقویی توقلبم فروکردن
_خطرازبیخ گوشش ردشدکلی خون ازدست داده
شماچه نسبتی باهاش داری
بدون فکرکردن گفتم
_همسرشم
بااعصبانیت گفت_چیکارش کردین بااین وضعیتش دست به خودکشی زده
بااخم گفتم
_من کاری نکردم فقط بهم بگیدحالش خوبه یانه
سری تکون داد
_بهش چندکیسه خون تزریق کردیم ولی بازم بایدخوردوخوراکش جوری باشه که کمبودخونش جبران شه
وگرنه بچه روازدست میدین
_چشم خودم نوکرشم هستمو...
بابهت نگاش کردم الان چی گفت بچه کدوم بچه
سوالموبه زبون اوردم
_کدوم بچه
اخماش شدیدترشد
_اقای محترم شماحتی نمیدونی خانومت بارداره همینکه این بنده خدا دست به همچین بی عقلی زده
به قدری توشوک بودم که جوابی بهش ندادم
ارمعان حامله بودازمن
خوشحالی هیجان استرس غم همگی به سمتم هجوم اوردن
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
تن تن سرشوتکون دادورفت پارچه بیارهه قلبم نمیکوبید
چیکارکردی ارمغان پارچه رواوردومن فقط تونستم دستاشوبلندکنم تااون ببنده تموم که شدباعجله روشونه انداختمشودستمودورش حلقه کردم
رفتم جلودرازشانسمون اسنپیه جلودربود
دادزدم یکیتون این دربی صاحابوبازکنه
مامانش اومدجلودروبازکرد
پسره بادیدن ارمغان هینی کشید
_اقاپیاده شومادنبال دردسرنیستیم
دادزدم
_ببند دهنتوداره میمیره توبه فکرخودتی هرچقدبخوای میدم فقط سریع یه بیمارستان پیداکن
سری تکون دادوماشینوروشن کرد
مادرجون خواست بشینه که بااعصبانیت توپیدم
_لازم نکرده بیاییدخدامیدونه چیکارش کردین که همچین بلایی سرخودش اورده
ماتش بردتاحالاباهاش بدحرف نزده بودم
حق داشتم،نداشتم؟
دروبادست سالمم بستموراننده باسرعت حرکت کرد
ده دیقه بعدبه بیمارستان رسیدیم ارمغانوبغل کردمودرحالی ک پیاده میشدم روبه پسرع گفتم
_وایساکارم تموم شدپولتومیدم
نزاشتم حرفی بزنه ودویدم سمت اورژانس
*****
دوساعتی گذشته بودولی خبری نداده بودن بهم جلوی دراتاق کلافه راه میرفتم که دربازشدودکتربااخمای درهم اومدسمتم
باعجله پرسیدم
_حالش چطورهه خوبه مگه نه
سری ازروی تاسف تکون دادکه انگارچاقویی توقلبم فروکردن
_خطرازبیخ گوشش ردشدکلی خون ازدست داده
شماچه نسبتی باهاش داری
بدون فکرکردن گفتم
_همسرشم
بااعصبانیت گفت_چیکارش کردین بااین وضعیتش دست به خودکشی زده
بااخم گفتم
_من کاری نکردم فقط بهم بگیدحالش خوبه یانه
سری تکون داد
_بهش چندکیسه خون تزریق کردیم ولی بازم بایدخوردوخوراکش جوری باشه که کمبودخونش جبران شه
وگرنه بچه روازدست میدین
_چشم خودم نوکرشم هستمو...
بابهت نگاش کردم الان چی گفت بچه کدوم بچه
سوالموبه زبون اوردم
_کدوم بچه
اخماش شدیدترشد
_اقای محترم شماحتی نمیدونی خانومت بارداره همینکه این بنده خدا دست به همچین بی عقلی زده
به قدری توشوک بودم که جوابی بهش ندادم
ارمعان حامله بودازمن
خوشحالی هیجان استرس غم همگی به سمتم هجوم اوردن
۲.۸k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.