روح آبی
#روح آبی
#پارت۴۶
دوباره به سرجاش برگشت
_بشین
به دختر گفت و بعد اون با صورتی متعجب و خیس جلوش نشست
_هیا ببین این فقط یک اتفاقه ولی من معذرت می خوام اگه گاهی میگم تقصیر توعه شاید بیشترین تقصیرش مال خودم باشه پس حالا گوش کن
کمی مکث کرد و نفس عمیقی کشید دستاش رو توی هم گره کرد تداعی این خاطرات براش سخت بود
_خب راستش اون خداحافظی من بخاطر این بود که بهم خبر دادن که خانوادم تصادف کردن و من حالم بد بود و باید زودتر بلیط می گرفتم تا برم بهت نگفتم چون نمی خواستم بیخود نگران بشی
اما وقتی به اونجا رسیدم...
اشک چشماش رو پاک کرد و دوباره ادامه داد
_گفتن اونا رو به خاک سپردن...من...من باور نکردم گفتن تصادف شدید بوده و نتونستن هیچکس رو نجات بدن و اونا سوختن و...و از روی پلاک ماشین شناسایی شدن و چون که نمی تونستن زیاد نگهشون دارن با رضایت بیمارستان به خاک سپرده شدن
دستاش می لرزید و اعصابش زیادی داغون بود با حس دست هیا روی دست هاش به صورتش نگاه کرد
_اگه نمی خوای ادامه نده
لبخند گرمی بهش زد
اما کوک نیاز به تخلیه داشت پس ادامه داد
_وقتی برای اولین بار تنها رفتم سر قبرشون یک شخص رو اونجا دیدم که بهم می خندید و بعد من یک گفتگوی...ولش کن و فهمیدم اون کسی بود که خانوادم رو ازم گرفته بخاطر...بخاطر...تو!
هیا گیج بود و واقعا نمی فهمید!
بخاطر اون!
مگه اون کی بود!
_اون شخص کی...کی بود؟
سرشو پایین انداخت
_م..مین یونگی!
هیا نمیتونست باور کنه!
چطور آخه چرا؟
گیج بود اون احمق دیوونه!
هیا عصبانی بود خیلی زیاد!
_برای چی؟
با تندی پرسید و دلیل کوک رو که بهش شک کرده بود شنید
_چون فکر کرده بود ما رلیم از اون روزی که تو کافه بودیم و بعدش هم که یکبار بخاطر تهیونگ اومدم دنبالت دیده بودمون و گند زد به زندگیمون!هیا تو خواستی تو باعث شدی اون این اشتباه رو بکنه اما...اما دیگه مهم نیست
هیا شدیدا بخاطر اون مین یونگی لعنتی عصبی بود پس با عصبانیت بلند شد و کوک رو در آغوش گرفت
_من...من واقعا متاسفم نباید به هیچ وجه تو رو وارد اون قضایا می کردم ولی اون پفیوز چطور قدرت...
_اول اینکه هیا تاسف تو چیزی رو درست نمی کنه و دوم اینکه اون مافیاست
از بغلش بیرون اومد و سرشو بین دستاش گرفت و بلافاصله وسط حرفش پرید و بعد از زدن حرفش از جاش بلند شد
_برخلاف تموم اینا دیگه تمومه رابطه ی من و تو!
هیا سرجاش خشک شده بود
هجوم زیادی اطلاعات و این ترک ناگهانی باعث شوک بهش شده بود همونجا روی زمین افتاد و اشک هاش دوباره از سر گرفته شدند
...
#بی تی اس
ادمین: ببخشید دوستان من سرم شلوغه ولی حتما چند تا پارت دیگه هم امروز برای جبران می زارم🙏❤️
#پارت۴۶
دوباره به سرجاش برگشت
_بشین
به دختر گفت و بعد اون با صورتی متعجب و خیس جلوش نشست
_هیا ببین این فقط یک اتفاقه ولی من معذرت می خوام اگه گاهی میگم تقصیر توعه شاید بیشترین تقصیرش مال خودم باشه پس حالا گوش کن
کمی مکث کرد و نفس عمیقی کشید دستاش رو توی هم گره کرد تداعی این خاطرات براش سخت بود
_خب راستش اون خداحافظی من بخاطر این بود که بهم خبر دادن که خانوادم تصادف کردن و من حالم بد بود و باید زودتر بلیط می گرفتم تا برم بهت نگفتم چون نمی خواستم بیخود نگران بشی
اما وقتی به اونجا رسیدم...
اشک چشماش رو پاک کرد و دوباره ادامه داد
_گفتن اونا رو به خاک سپردن...من...من باور نکردم گفتن تصادف شدید بوده و نتونستن هیچکس رو نجات بدن و اونا سوختن و...و از روی پلاک ماشین شناسایی شدن و چون که نمی تونستن زیاد نگهشون دارن با رضایت بیمارستان به خاک سپرده شدن
دستاش می لرزید و اعصابش زیادی داغون بود با حس دست هیا روی دست هاش به صورتش نگاه کرد
_اگه نمی خوای ادامه نده
لبخند گرمی بهش زد
اما کوک نیاز به تخلیه داشت پس ادامه داد
_وقتی برای اولین بار تنها رفتم سر قبرشون یک شخص رو اونجا دیدم که بهم می خندید و بعد من یک گفتگوی...ولش کن و فهمیدم اون کسی بود که خانوادم رو ازم گرفته بخاطر...بخاطر...تو!
هیا گیج بود و واقعا نمی فهمید!
بخاطر اون!
مگه اون کی بود!
_اون شخص کی...کی بود؟
سرشو پایین انداخت
_م..مین یونگی!
هیا نمیتونست باور کنه!
چطور آخه چرا؟
گیج بود اون احمق دیوونه!
هیا عصبانی بود خیلی زیاد!
_برای چی؟
با تندی پرسید و دلیل کوک رو که بهش شک کرده بود شنید
_چون فکر کرده بود ما رلیم از اون روزی که تو کافه بودیم و بعدش هم که یکبار بخاطر تهیونگ اومدم دنبالت دیده بودمون و گند زد به زندگیمون!هیا تو خواستی تو باعث شدی اون این اشتباه رو بکنه اما...اما دیگه مهم نیست
هیا شدیدا بخاطر اون مین یونگی لعنتی عصبی بود پس با عصبانیت بلند شد و کوک رو در آغوش گرفت
_من...من واقعا متاسفم نباید به هیچ وجه تو رو وارد اون قضایا می کردم ولی اون پفیوز چطور قدرت...
_اول اینکه هیا تاسف تو چیزی رو درست نمی کنه و دوم اینکه اون مافیاست
از بغلش بیرون اومد و سرشو بین دستاش گرفت و بلافاصله وسط حرفش پرید و بعد از زدن حرفش از جاش بلند شد
_برخلاف تموم اینا دیگه تمومه رابطه ی من و تو!
هیا سرجاش خشک شده بود
هجوم زیادی اطلاعات و این ترک ناگهانی باعث شوک بهش شده بود همونجا روی زمین افتاد و اشک هاش دوباره از سر گرفته شدند
...
#بی تی اس
ادمین: ببخشید دوستان من سرم شلوغه ولی حتما چند تا پارت دیگه هم امروز برای جبران می زارم🙏❤️
۲.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.