𝒻𝒶𝓁ℯ;🌞⁴³
𝒻𝒶𝓁ℯ;🌞⁴³
لبخندش چه فریبنده بود،اما همونقدر
مهربون.
بعد از مدتی گذروندن وقت تو اتاقی بهش
اقتصاص داده شده بود،به اجبار اون دونفر
بیرون اومد.وقتی غذا بود.شروع کردن
به خوردن شام.چه زیبا بود.
خنده هاشون سر میز غذاخوری،ارامش اون عمارت
که با عطر چوب پر شده بود،نور ملایمی که
مانند خورشید روشن میکرد و مانند ارامش
بخش بود.با غریبه ای که تازه به خونشون اومد.
شاید دلشون پاک تر بود..اما دریغ از اینده..
چه اتفاقی میفتاد؟معلوم نبود...
.*•دوستی تهیونگ و جونگکوک•*.
پسر کوچیک تر درحالی که بی ادبانه
به صندلی تکیه داده بود و پاهاش رو باز
گذاشته بود،به مدیر خیره شده بود.
با وجود خرابکاری هایی که به بار اورده بود،ولی
طوری رفتار میکرد که انگار طلبکار شده.
پسر سال بالایی که برای دفاع از پسر غریبه اومده بود کنارش نشست..به مدیر خیره شد
و با پرو ترین لحن ممکن صحبت کرد
"تو حق نداری اون رو تنبیه کنی،مشکل از دخترای مدرسه است.."
پسر کوچیک تر از اینکه ازش دفاع شده بود
متحیر بود.مدیر عصبانی شده غرید
"اون یک پسر همزمان با۸دختر سک*س دسته جمعی داشته..چطوری این کار رو کرده.."
پسر سال بالایی که فقط از گوشه ی در دیده بود با چند دختر مشغوله..اما اون ها رو نشمرده
بود.واقعا کمرش از فلز بود
پسر سال بالایی گفت
"اون واقعا کمر خوبی داره..باید ازش حمایت
کنین..میتونه توی رشته ی ورزشی عالی باشه!در ضمن ۸ دختر رو هم باید بخاطر هر*زگی دعوا
کنین..این عادلانه نیست"
قطعا پسر سال بالایی وقتی دید که اون پسر
کوچیک چه قدر شجاعانه داره تو مدرسه لذت میبره بدون این که از مدیر بترسه.عاشقش شد.
قطعا دوستای خوبی برای هم میشدن.
مدیر انگار ارور داده بود...بهشون غرید و گفت
"گمشین بیرون.نمیخوام ببینمتون"
"هی پسر..اسمت چیه؟"
پسر بهش نگاه انداخت و با پوزخند گفت
"هیونگ من جونگکوکم..و تو تهیونگی درسته؟"
خنده ی متعجبی کرد و سرش رو تکون
داد.
"اره خودمم ولی تو از کجا میدونی؟"
پسر کوچیک خندید.اون واقعا یک احمق بود
"تگ اسمت روی لباست.."
لبخندش چه فریبنده بود،اما همونقدر
مهربون.
بعد از مدتی گذروندن وقت تو اتاقی بهش
اقتصاص داده شده بود،به اجبار اون دونفر
بیرون اومد.وقتی غذا بود.شروع کردن
به خوردن شام.چه زیبا بود.
خنده هاشون سر میز غذاخوری،ارامش اون عمارت
که با عطر چوب پر شده بود،نور ملایمی که
مانند خورشید روشن میکرد و مانند ارامش
بخش بود.با غریبه ای که تازه به خونشون اومد.
شاید دلشون پاک تر بود..اما دریغ از اینده..
چه اتفاقی میفتاد؟معلوم نبود...
.*•دوستی تهیونگ و جونگکوک•*.
پسر کوچیک تر درحالی که بی ادبانه
به صندلی تکیه داده بود و پاهاش رو باز
گذاشته بود،به مدیر خیره شده بود.
با وجود خرابکاری هایی که به بار اورده بود،ولی
طوری رفتار میکرد که انگار طلبکار شده.
پسر سال بالایی که برای دفاع از پسر غریبه اومده بود کنارش نشست..به مدیر خیره شد
و با پرو ترین لحن ممکن صحبت کرد
"تو حق نداری اون رو تنبیه کنی،مشکل از دخترای مدرسه است.."
پسر کوچیک تر از اینکه ازش دفاع شده بود
متحیر بود.مدیر عصبانی شده غرید
"اون یک پسر همزمان با۸دختر سک*س دسته جمعی داشته..چطوری این کار رو کرده.."
پسر سال بالایی که فقط از گوشه ی در دیده بود با چند دختر مشغوله..اما اون ها رو نشمرده
بود.واقعا کمرش از فلز بود
پسر سال بالایی گفت
"اون واقعا کمر خوبی داره..باید ازش حمایت
کنین..میتونه توی رشته ی ورزشی عالی باشه!در ضمن ۸ دختر رو هم باید بخاطر هر*زگی دعوا
کنین..این عادلانه نیست"
قطعا پسر سال بالایی وقتی دید که اون پسر
کوچیک چه قدر شجاعانه داره تو مدرسه لذت میبره بدون این که از مدیر بترسه.عاشقش شد.
قطعا دوستای خوبی برای هم میشدن.
مدیر انگار ارور داده بود...بهشون غرید و گفت
"گمشین بیرون.نمیخوام ببینمتون"
"هی پسر..اسمت چیه؟"
پسر بهش نگاه انداخت و با پوزخند گفت
"هیونگ من جونگکوکم..و تو تهیونگی درسته؟"
خنده ی متعجبی کرد و سرش رو تکون
داد.
"اره خودمم ولی تو از کجا میدونی؟"
پسر کوچیک خندید.اون واقعا یک احمق بود
"تگ اسمت روی لباست.."
۲.۶k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.