𝒻𝒶𝓁ℯ;🌞⁴⁴
𝒻𝒶𝓁ℯ;🌞⁴⁴
زمان حال:
"میا"
دو روز از نارحتی من از جونگکوک میگذره و امروز
قراره بریم مسافرت..یا همون جزیره ی ججو..
وایی من بدم میاد.اوه راستی سرچ های زیادی
درباره ی کار من و جونگکوک کردم و خطراتش
رو خوندم.اگر همیشه انجام میدادیم ضرر داره.
(یک چیز راجب میا بگم.میا میدونست سک**س چیه.اما فقط توضیح دادنی چون توی پرورشگاهش یک دختره بهش گفت چی به چیه ولی قفط میدونست یه چیز میره تو اینا..بعد اون شب تهیونگ رو دید..)
وسایلم رو جمع کردم.به جز لیزا همه باهام سرد
بودن.حتی جونگکوک..
بعد از جمع کردن وسایل وارد اشپزخونه شدم و
چند تا خوراکی اماده کردم.
نون تست ها رو گرفتم و وسطشون خامه و توت فرنگی گذاشتم.ویدیو ی این رو زیاد دیدم ولی
از مزه اش مطمئن نبودم.ولی به هرحال درست کردم.
به سمت حیاط رفتم و دیدم که منتظر من هستن.
به سمتشون رفتم و اونها چمدونم رو توی
ماشین گذاشتن
پرش زمانی فرودگاه:
بدون حرفی توی ماشین،به فرودگاه رسیدیم
و منظتر موندیم.ولی وقتی به پروازمون دقت کردم بلیطش مال المان بود.یعنی چی..اروم
به بازوی جونگکوک زدم و بدون نگاه کردن گفت
جونگکوک:هوم..چیزی میخوای؟
میا:نه.چرا بلیط مال المانه؟
جونگکوک:چون میخوایم بریم المان
میا:اقای کیم..شما گفتین قراره بریم جزیره ی ججو
تهیونگ اهی کشید و دستش رو دور شونم
انداخت
تهیونگ:جزیره ی ججو رو دوست ندارم..من جای بهتر میرم
منم چیزی نگفتم.ولی من پاسپورت داشتم؟
نمیدونم.از هیچی خبر ندارم که ندارن چیکار میکنن.
المان:
باورم نمیشه..من به کشور دیگه ای اومدم..
واقعا زیباست..المان واقعا قشنگه..با ذوق
به مردم ومغازه ها نگاه کردم.
دیدم که ماشین سیاه رنگی دنبالمون اومده.
چه ضد حال.من دوست داشتم قدم
بزنم و قدم به قدم شهر رو ببینم..با اجبار سوار
ماشین شدیم..
میا:اقای کیم..اینجا خونه دارین؟
تهیونگ:اره..میریم خونه..
میا:اها..
جونگکوک:چرا ناراحت شدی؟دوست داشتی
تو هتل بمونی؟
میا:اره..همینطور دلم میخواست کل شهر رو
زیر پا بزارم..
جونگکوک:امشب میارمت
میا:واقعا..امشب میاری من و بیرون رو بیینم؟
شوق و اشتیاق تو چشمام موج میزد.قطعا
میخواستم بیرون رو از نزدیک ببینم..
جونگکوک:اره..احتمالا
زمان حال:
"میا"
دو روز از نارحتی من از جونگکوک میگذره و امروز
قراره بریم مسافرت..یا همون جزیره ی ججو..
وایی من بدم میاد.اوه راستی سرچ های زیادی
درباره ی کار من و جونگکوک کردم و خطراتش
رو خوندم.اگر همیشه انجام میدادیم ضرر داره.
(یک چیز راجب میا بگم.میا میدونست سک**س چیه.اما فقط توضیح دادنی چون توی پرورشگاهش یک دختره بهش گفت چی به چیه ولی قفط میدونست یه چیز میره تو اینا..بعد اون شب تهیونگ رو دید..)
وسایلم رو جمع کردم.به جز لیزا همه باهام سرد
بودن.حتی جونگکوک..
بعد از جمع کردن وسایل وارد اشپزخونه شدم و
چند تا خوراکی اماده کردم.
نون تست ها رو گرفتم و وسطشون خامه و توت فرنگی گذاشتم.ویدیو ی این رو زیاد دیدم ولی
از مزه اش مطمئن نبودم.ولی به هرحال درست کردم.
به سمت حیاط رفتم و دیدم که منتظر من هستن.
به سمتشون رفتم و اونها چمدونم رو توی
ماشین گذاشتن
پرش زمانی فرودگاه:
بدون حرفی توی ماشین،به فرودگاه رسیدیم
و منظتر موندیم.ولی وقتی به پروازمون دقت کردم بلیطش مال المان بود.یعنی چی..اروم
به بازوی جونگکوک زدم و بدون نگاه کردن گفت
جونگکوک:هوم..چیزی میخوای؟
میا:نه.چرا بلیط مال المانه؟
جونگکوک:چون میخوایم بریم المان
میا:اقای کیم..شما گفتین قراره بریم جزیره ی ججو
تهیونگ اهی کشید و دستش رو دور شونم
انداخت
تهیونگ:جزیره ی ججو رو دوست ندارم..من جای بهتر میرم
منم چیزی نگفتم.ولی من پاسپورت داشتم؟
نمیدونم.از هیچی خبر ندارم که ندارن چیکار میکنن.
المان:
باورم نمیشه..من به کشور دیگه ای اومدم..
واقعا زیباست..المان واقعا قشنگه..با ذوق
به مردم ومغازه ها نگاه کردم.
دیدم که ماشین سیاه رنگی دنبالمون اومده.
چه ضد حال.من دوست داشتم قدم
بزنم و قدم به قدم شهر رو ببینم..با اجبار سوار
ماشین شدیم..
میا:اقای کیم..اینجا خونه دارین؟
تهیونگ:اره..میریم خونه..
میا:اها..
جونگکوک:چرا ناراحت شدی؟دوست داشتی
تو هتل بمونی؟
میا:اره..همینطور دلم میخواست کل شهر رو
زیر پا بزارم..
جونگکوک:امشب میارمت
میا:واقعا..امشب میاری من و بیرون رو بیینم؟
شوق و اشتیاق تو چشمام موج میزد.قطعا
میخواستم بیرون رو از نزدیک ببینم..
جونگکوک:اره..احتمالا
۲.۳k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.