پارت ۴ بخش یک ( پایان بخش یک )
پارت ۴ بخش یک ( پایان بخش یک )
روز بعد که به کلاس علوم رفتم دامیان گفتش دوست داری بعد از مدرسه بریم سینما و کافه ؟
بکی دم گوش آنیا
بکی : آنیا دامیان می خواد با تو قرار بزاره و بره بیرون می خوای چه کار کنی؟
آنیا : بکی هولم نکن بزار فکر کنم
دامیان : نظرت چیه میای ؟ فقط من و تو؟
آنیا : آره فکر کنم بتونم بیام قبلش باید به بابام خبر بدم ممنون دامیان.
بکی : آنیا تبریک می گم ارتباط خوبی داشته باش آفرین دختر.
آنیا : بعد از مدرسه دامیان دست من رو گرفت و قرار شد پیاده تا سینما برویم سینما یک میدان تا مدرسه فاصله داشت.
دامیان : آنیا میشه فردا که به مدرسه رفتیم به بقیه بگیم که من و تو با هم سر قرار می ریم ؟
آنیا : من با این موضوع مشکلی ندارم هر طور خودت می دونی.
دامیان : یعنی تو منو دوست داری؟
آنیا : دامیان من نمی تونم جواب قطعی بدم که دوست دارم یا نه
دامیان : اگه کس دیگه ای بود و بهت می گفت بیا سر قرار باهاش می رفتی؟
آنیا : نه با هرکسی صمیمی نمیشم مگه اینکه کسی رو بپسندم و بشناسمش.
دامیان از حرف آنیا خوشحال شد و به سینما رسیدن و فیلمی عاشقانه دیدن و بعدش دامیان آنیا رو به یک کافه ی دوستی برد که اتاق های جداگانه داشت اما آنیا نمی دونست چرا اتاقک های جداگانه داره و مثبت فکر می کرد ، دامیان آنیا رو به اتاقک برد و کیک و قهوه دعوتش کرد و بعد دامیان بلند شد و به آنیا گفت میشه بلند شی ، آنیا بلند شد
آنیا : چی شده ؟ حالت خوبه ؟
دامیان به جلوی آنیا رفت و آنیا یک قدم به عقب رفت
آنیا : چرا اینجوری می کنی ؟ به نظر حالت خوب نیست
دامیان قبل از اینکه این کار رو بکنه دو لیوان نوشیدنی خورد.
آنیا : دامیان داری منو می ترسونی.
آنیا به دیوار خورد و دامیان دستش رو کنار آنیا گذاشت
پارت بعدی🔞
روز بعد که به کلاس علوم رفتم دامیان گفتش دوست داری بعد از مدرسه بریم سینما و کافه ؟
بکی دم گوش آنیا
بکی : آنیا دامیان می خواد با تو قرار بزاره و بره بیرون می خوای چه کار کنی؟
آنیا : بکی هولم نکن بزار فکر کنم
دامیان : نظرت چیه میای ؟ فقط من و تو؟
آنیا : آره فکر کنم بتونم بیام قبلش باید به بابام خبر بدم ممنون دامیان.
بکی : آنیا تبریک می گم ارتباط خوبی داشته باش آفرین دختر.
آنیا : بعد از مدرسه دامیان دست من رو گرفت و قرار شد پیاده تا سینما برویم سینما یک میدان تا مدرسه فاصله داشت.
دامیان : آنیا میشه فردا که به مدرسه رفتیم به بقیه بگیم که من و تو با هم سر قرار می ریم ؟
آنیا : من با این موضوع مشکلی ندارم هر طور خودت می دونی.
دامیان : یعنی تو منو دوست داری؟
آنیا : دامیان من نمی تونم جواب قطعی بدم که دوست دارم یا نه
دامیان : اگه کس دیگه ای بود و بهت می گفت بیا سر قرار باهاش می رفتی؟
آنیا : نه با هرکسی صمیمی نمیشم مگه اینکه کسی رو بپسندم و بشناسمش.
دامیان از حرف آنیا خوشحال شد و به سینما رسیدن و فیلمی عاشقانه دیدن و بعدش دامیان آنیا رو به یک کافه ی دوستی برد که اتاق های جداگانه داشت اما آنیا نمی دونست چرا اتاقک های جداگانه داره و مثبت فکر می کرد ، دامیان آنیا رو به اتاقک برد و کیک و قهوه دعوتش کرد و بعد دامیان بلند شد و به آنیا گفت میشه بلند شی ، آنیا بلند شد
آنیا : چی شده ؟ حالت خوبه ؟
دامیان به جلوی آنیا رفت و آنیا یک قدم به عقب رفت
آنیا : چرا اینجوری می کنی ؟ به نظر حالت خوب نیست
دامیان قبل از اینکه این کار رو بکنه دو لیوان نوشیدنی خورد.
آنیا : دامیان داری منو می ترسونی.
آنیا به دیوار خورد و دامیان دستش رو کنار آنیا گذاشت
پارت بعدی🔞
۲.۳k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.