عشق کلاسیک🤎✨
عشق کلاسیک🤎✨
p24( پارت آخر)
یونگی : نگا نگا آبجیم چه دافی بوده ما خبر نداشتیم ... دختر مطمئنم کل فامیل روت کراش زدن
ا.ت : اینقدر خوشگل شدم ؟!
یونگی : آره ! معلومه !
آیو : لباست دلم و برده خیلی قشنگه
یونگی : خودم تو آینده این لباس و تنت میدم
کوک : غلط کردی
ته : اگه اینطوریه تو هم غلط کردی با دختر داییم ریختی رو هم
ا.ت : منطقی بود !
م/ت : جمعتون جمعه مامان باباتون کمه ! چقدر هردوتون خوشگل شدین !
ب/ت : قشنگ میشه دید که به هم میاین!
ته: اولا مامان ما همیشه خوشگل بودیم دوما بابا ما از اول برای هم بودیم !
م/ا : اینجا چه خبره ؟
ب/ا : مادر پدر عروس جاشون خالی بوده مثل این که !
ا.ت : بابا شما هر وقت بخواید میتونید بیاید جاتون خالی نیست !
یونگی : حس کردم توهین کردی ؟
همین جوری گذشت همه اومدن و هدیه های خودشون و دادن و رفتن عروس و داماد هم به خونه مشترک خودشون رفتن
ویو ا.ت
اومدم خونه لباسم و عوض کردم تهیونگ هم عوض کرد بعد با تهیونگ یه تور خونه گردی رفتم ناسلامتی باید خونم و ببینم بعد از گردش دوباره برگشتیم توی اتاق خواب خودمون ، روی تخت نشستم که تهیونگ بهم گفت
ته : الان زن و شوهر اعلام میشم و... تو اتاق و خونه تنهاییم
ا.ت : آره راست میگی !
ته : یه زن و شوهر تو اتاق تنهان چیکار میکنن ؟!
ا.ت : چیکار میکنن؟
ته : تنهان ! و یه کاری میکنن
ا.ت : نمیدونم درمورد چی حرف میزنی ؟!
ته : پس عملیش میکنم !
چیه منتظرید ؟ عملیش کرد دیگه ! میبینم گناه دارین براتون تعریف میکنم : تهیونگ ا.ت رو انداخت روی تخت روش خیمه زد و شروع به بوسیدنش کرد و در همین حال ا.ت لباس خودش با تهیونگ و درمیاورد و ... (دیگه رو تون و کم کنید خودم خجالت میکشم😂)
چند سال بعد ...
ویو ا.ت
چند ساله گذشته تهیونگ پادشاه این کشور شده ومن ملکه شدم و هردومون صاحب دوتا پسر و دختر خیلی خوشگل شدیم
آیو و یونگی باهم ازدواج کردن و الان صاحب یدونه پسر که داره یکسالش میشه شدن
جونگکوک و دوهی هم به تازگی عروسی کردن
نایون هم رفت خارج پدر و مادر من و تهیونگ هنوز هم زنده هستن
می یونگ : مامان من کی ملکه میشم ؟
یانوگ : من کی پادشاه میشم بابا !
ته : به موقعش هردوتون ملکه و پادشاه میشین !
ا.ت : الان این مهم نیست بریم داخل خونه که یخ زدم !
می یونگ : بریم
پایان ~~
p24( پارت آخر)
یونگی : نگا نگا آبجیم چه دافی بوده ما خبر نداشتیم ... دختر مطمئنم کل فامیل روت کراش زدن
ا.ت : اینقدر خوشگل شدم ؟!
یونگی : آره ! معلومه !
آیو : لباست دلم و برده خیلی قشنگه
یونگی : خودم تو آینده این لباس و تنت میدم
کوک : غلط کردی
ته : اگه اینطوریه تو هم غلط کردی با دختر داییم ریختی رو هم
ا.ت : منطقی بود !
م/ت : جمعتون جمعه مامان باباتون کمه ! چقدر هردوتون خوشگل شدین !
ب/ت : قشنگ میشه دید که به هم میاین!
ته: اولا مامان ما همیشه خوشگل بودیم دوما بابا ما از اول برای هم بودیم !
م/ا : اینجا چه خبره ؟
ب/ا : مادر پدر عروس جاشون خالی بوده مثل این که !
ا.ت : بابا شما هر وقت بخواید میتونید بیاید جاتون خالی نیست !
یونگی : حس کردم توهین کردی ؟
همین جوری گذشت همه اومدن و هدیه های خودشون و دادن و رفتن عروس و داماد هم به خونه مشترک خودشون رفتن
ویو ا.ت
اومدم خونه لباسم و عوض کردم تهیونگ هم عوض کرد بعد با تهیونگ یه تور خونه گردی رفتم ناسلامتی باید خونم و ببینم بعد از گردش دوباره برگشتیم توی اتاق خواب خودمون ، روی تخت نشستم که تهیونگ بهم گفت
ته : الان زن و شوهر اعلام میشم و... تو اتاق و خونه تنهاییم
ا.ت : آره راست میگی !
ته : یه زن و شوهر تو اتاق تنهان چیکار میکنن ؟!
ا.ت : چیکار میکنن؟
ته : تنهان ! و یه کاری میکنن
ا.ت : نمیدونم درمورد چی حرف میزنی ؟!
ته : پس عملیش میکنم !
چیه منتظرید ؟ عملیش کرد دیگه ! میبینم گناه دارین براتون تعریف میکنم : تهیونگ ا.ت رو انداخت روی تخت روش خیمه زد و شروع به بوسیدنش کرد و در همین حال ا.ت لباس خودش با تهیونگ و درمیاورد و ... (دیگه رو تون و کم کنید خودم خجالت میکشم😂)
چند سال بعد ...
ویو ا.ت
چند ساله گذشته تهیونگ پادشاه این کشور شده ومن ملکه شدم و هردومون صاحب دوتا پسر و دختر خیلی خوشگل شدیم
آیو و یونگی باهم ازدواج کردن و الان صاحب یدونه پسر که داره یکسالش میشه شدن
جونگکوک و دوهی هم به تازگی عروسی کردن
نایون هم رفت خارج پدر و مادر من و تهیونگ هنوز هم زنده هستن
می یونگ : مامان من کی ملکه میشم ؟
یانوگ : من کی پادشاه میشم بابا !
ته : به موقعش هردوتون ملکه و پادشاه میشین !
ا.ت : الان این مهم نیست بریم داخل خونه که یخ زدم !
می یونگ : بریم
پایان ~~
۹۴۳
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.