عشق کلاسیک 🤎✨
عشق کلاسیک 🤎✨
p۲۲
ا.ت : الان من و پیچوندین
ته : بریم
دوهی : پیچوندنت
آیو : بعدا دستش و رو کن
ا.ت : رو میکنم اونم چه رویی!
خلاصه که ایناهمه دست جمعی رفتن به یه کافه و یه چیزی خوردن وحرف زدن بعدش هم رفتن سینما و بعد نخود نخود هرکه رود خانه یه خود ا.ت و یونگی همین که وارد خونه شدن ...
ویو ا.ت
وارد خونه که شدم دیدم بابام خیلی خوشحاله اما خنده هاش یجوری بود
ا.ت : بابا ! چیزی شده که اینقدر خوشحالی؟!
یونگی : مامان اینجا چه خبره ؟
م/ا : منم نمیدونم اومده خونه همین جوره داره همش یه سره میخنده!
ب/ا: بیاین نزدیک(با صدای خیلی ضعیف و کم)
ا.ت : چی ؟ دوباره بگو بابا !
ب/ا : بیا نزدیک (اینبار جوری گفت که فهمیدن)
یونگی : چی میخوای بگی بابا؟
ب/ا : مرد !(خنده)
م/ا : خاک به سرم !
ا.ت : کی؟ چی؟
یونگی : کی مرد بابا ؟
ب/ا : زنه...زنه...مرده...(خنده های بلند)
ا.ت : نکنه...
یونگی : همون خانومه ؟
ب/ا :(تکون دادن سر و علامت رضایت)
م/ا : یه نفر مرده بعد تو داری میخندی ؟
یونگی : بایدم بخنده ! زنه بمیره خوبه یا دخترت؟
م/ا : فکر کردی کدوم و انتخاب میکنم
ا.ت : منو !
یونگی : دخترت هم دیگه طرف منو باباعه چرا تو نمیای طرف ما مامان ؟ دلیلت چیه ؟ارتباط خاصی هم با اون زن نداری که حداقل بگی من با اون یه ارتباطی دارم
م/ا : الان که دارم فکر میکنم ... حق با توعه
یونگی تموم شد و رفت !
ا.ت : چیزه ...یونگی
یونگی: چیه ؟
ا.ت : بابا خوابش برده مثل اینکه بیرون هم مست کرده چجوری ببریمش تو اتاقش
یونگی : چاره ای نداریم جز اینکه یکی از دستا یکی از پا بگیره ببیریم
م/ا : یک دو سههههه
ا.ت : ماشاالله بابا چقدر سنگینی
یونگی : کجا میری غذا میخوری بابا
م/ا : خونه زنش
یونگی : فکر نکنم
همین جوری با حرف و اینا بابا رو برن رو تخت
فردا صبح
ادامه دارد ...
p۲۲
ا.ت : الان من و پیچوندین
ته : بریم
دوهی : پیچوندنت
آیو : بعدا دستش و رو کن
ا.ت : رو میکنم اونم چه رویی!
خلاصه که ایناهمه دست جمعی رفتن به یه کافه و یه چیزی خوردن وحرف زدن بعدش هم رفتن سینما و بعد نخود نخود هرکه رود خانه یه خود ا.ت و یونگی همین که وارد خونه شدن ...
ویو ا.ت
وارد خونه که شدم دیدم بابام خیلی خوشحاله اما خنده هاش یجوری بود
ا.ت : بابا ! چیزی شده که اینقدر خوشحالی؟!
یونگی : مامان اینجا چه خبره ؟
م/ا : منم نمیدونم اومده خونه همین جوره داره همش یه سره میخنده!
ب/ا: بیاین نزدیک(با صدای خیلی ضعیف و کم)
ا.ت : چی ؟ دوباره بگو بابا !
ب/ا : بیا نزدیک (اینبار جوری گفت که فهمیدن)
یونگی : چی میخوای بگی بابا؟
ب/ا : مرد !(خنده)
م/ا : خاک به سرم !
ا.ت : کی؟ چی؟
یونگی : کی مرد بابا ؟
ب/ا : زنه...زنه...مرده...(خنده های بلند)
ا.ت : نکنه...
یونگی : همون خانومه ؟
ب/ا :(تکون دادن سر و علامت رضایت)
م/ا : یه نفر مرده بعد تو داری میخندی ؟
یونگی : بایدم بخنده ! زنه بمیره خوبه یا دخترت؟
م/ا : فکر کردی کدوم و انتخاب میکنم
ا.ت : منو !
یونگی : دخترت هم دیگه طرف منو باباعه چرا تو نمیای طرف ما مامان ؟ دلیلت چیه ؟ارتباط خاصی هم با اون زن نداری که حداقل بگی من با اون یه ارتباطی دارم
م/ا : الان که دارم فکر میکنم ... حق با توعه
یونگی تموم شد و رفت !
ا.ت : چیزه ...یونگی
یونگی: چیه ؟
ا.ت : بابا خوابش برده مثل اینکه بیرون هم مست کرده چجوری ببریمش تو اتاقش
یونگی : چاره ای نداریم جز اینکه یکی از دستا یکی از پا بگیره ببیریم
م/ا : یک دو سههههه
ا.ت : ماشاالله بابا چقدر سنگینی
یونگی : کجا میری غذا میخوری بابا
م/ا : خونه زنش
یونگی : فکر نکنم
همین جوری با حرف و اینا بابا رو برن رو تخت
فردا صبح
ادامه دارد ...
۳۹۵
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.