رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم
رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم
نمیدونم چرا یهو یه ترسی توی دلم پیچید
نشستم رو تخت که اجوما آمد تو و درو پشت سرش بست انگار از یه چیزی میترسید دقیقا مثل من
علامت اجوما="
+چی... چیز.. چیزی شده
" چرا آمدید پایین
+چیزه... صدای گریه آمد... برا هم... همین
"واییی دختر چی کار کردی....
+مگه چی شده!
" فک نکنم فردا بتونی درست راه بری
وقتی این حرف وگفتو رفت منو با هزار تا فکر و سوال های توی مغزم تنها گذاشتترسم بیشتر شد و انگشتام شروع به درد کردن کرد(بچه ها من وقتی میترسم انگشتام خیلی بد شروع میکنه به درد و دردش 2 روز طول میکشه خوب شه، برا همین گفتم بدونید چرا اینو نوشتم(:
ویو کوک ***
داشتم به زار زدن های الکس نگاه میکردمکه چشمم به اجوما افتاد که داشت به پله ها نگاه میکرد دستاش و تکون میداد برگشتم که دیدم ات داره بهمون نگاه میکنه
_ایجا چیکار میکنی؟
+امم..... چیزه... هیچی... ببخشید
انگار تو بدنش ترس پیچیده بود سریع رفت تو اتاق و برگشتم به اجوما که داشت یه لبخند مصنوعی تحویلم میداد نگاه کردم و اجوما رفت
نمیدونم چرا یهو یه ترسی توی دلم پیچید
نشستم رو تخت که اجوما آمد تو و درو پشت سرش بست انگار از یه چیزی میترسید دقیقا مثل من
علامت اجوما="
+چی... چیز.. چیزی شده
" چرا آمدید پایین
+چیزه... صدای گریه آمد... برا هم... همین
"واییی دختر چی کار کردی....
+مگه چی شده!
" فک نکنم فردا بتونی درست راه بری
وقتی این حرف وگفتو رفت منو با هزار تا فکر و سوال های توی مغزم تنها گذاشتترسم بیشتر شد و انگشتام شروع به درد کردن کرد(بچه ها من وقتی میترسم انگشتام خیلی بد شروع میکنه به درد و دردش 2 روز طول میکشه خوب شه، برا همین گفتم بدونید چرا اینو نوشتم(:
ویو کوک ***
داشتم به زار زدن های الکس نگاه میکردمکه چشمم به اجوما افتاد که داشت به پله ها نگاه میکرد دستاش و تکون میداد برگشتم که دیدم ات داره بهمون نگاه میکنه
_ایجا چیکار میکنی؟
+امم..... چیزه... هیچی... ببخشید
انگار تو بدنش ترس پیچیده بود سریع رفت تو اتاق و برگشتم به اجوما که داشت یه لبخند مصنوعی تحویلم میداد نگاه کردم و اجوما رفت
۳۲.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.