یدفعه یه وَن مشکی جلوم وایساد
یدفعه یه وَن مشکی جلوم وایساد
نه اونا پیدام کردن (چه زود¿)
دو نفر خعلی خعلی بزرگ از ون پیاده شدن آمدن جلو همینجوری که اونا میاومدن جلو من میرفتم عقبتا خوردم به یک ماشین اونا آمدن و منو بزور سوار ون کردن
فلش بک به داخل عمارت
منو پیاده کردن
بردنم داخل با صورت اعصبانی کوک مواجه شدم
_بهت گفته بودم فرار کنی برات بعد میشه
^چی میخوای از جونم
_زجر کیشدنت.... جونت.... مرگ
^ولم کن عوضی..... ولم کن.... نمیخوام اینجا باشم.......(تا اینجا با داد و بقیه با دادو گریه) ولم کن..... ترو خدا ولم کن.... خواهش میکنم... ولم کن.... نمیخوام اینجا باشم...... میفهمی
ویو ات^
با صدا داد و گریه از خواب بیدار شدم
از پایین میآمد
رفتم رو پله ها دیدم یکی جلو کوک زانو زده و گریه میکنه چشم به اجوما خورد که داشت با دست به هم میگفت برم تو اتاق
با صدای کوک به خودم آمدم
_اینجا چیکار میکنی؟
+امم... چیزه.... هیچی..... ببخشید
نه اونا پیدام کردن (چه زود¿)
دو نفر خعلی خعلی بزرگ از ون پیاده شدن آمدن جلو همینجوری که اونا میاومدن جلو من میرفتم عقبتا خوردم به یک ماشین اونا آمدن و منو بزور سوار ون کردن
فلش بک به داخل عمارت
منو پیاده کردن
بردنم داخل با صورت اعصبانی کوک مواجه شدم
_بهت گفته بودم فرار کنی برات بعد میشه
^چی میخوای از جونم
_زجر کیشدنت.... جونت.... مرگ
^ولم کن عوضی..... ولم کن.... نمیخوام اینجا باشم.......(تا اینجا با داد و بقیه با دادو گریه) ولم کن..... ترو خدا ولم کن.... خواهش میکنم... ولم کن.... نمیخوام اینجا باشم...... میفهمی
ویو ات^
با صدا داد و گریه از خواب بیدار شدم
از پایین میآمد
رفتم رو پله ها دیدم یکی جلو کوک زانو زده و گریه میکنه چشم به اجوما خورد که داشت با دست به هم میگفت برم تو اتاق
با صدای کوک به خودم آمدم
_اینجا چیکار میکنی؟
+امم... چیزه.... هیچی..... ببخشید
۱۹.۷k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.