مروارید آبی
مروارید آبی
Part ⁵
ویو لانا
لباس و پوشیدم خیلی قشنگه
واقعا سلیقه اقای جئون (پدر کوک)
حرف ندارههه
باید از لباس عکس بگیرم
جلوی ایینه وایساده ام و عکس گرفتم و برای مامانم فرستادم تا اونم ببینه
بعدش از اتاق پرو اومدم بیرون تا جونگکوک هم ببینه و نظرشو بده
وقتی رفتم جلوی جونگکوک سرش تو گوشی بود که وقتی متوجه حضور من شد برگشت سمتم
ویو جونگکوک
داشتم تو گروه با جیمین و تهیونگ و جیهوپ چت میکردم که صدای قدم های لانا رو شنیدم وقتی برگشتم سمتش....حسابی محوش شدم
توی اون لباس مثل فرشته ها شده بود
واقعا فکر نمیکردم طراحیم اینقدر خوب باشه
(دوستان جونگکوک طراح لباسه و لباس عروسی لانا رو اون طراحی کرده در بچگیش، میخواسته به زن اینده اش بده)
داشتم نگاهش میکردم که دستی جلوی چشمام تکون داد
+کوک کجایی؟
_چیشده؟
+لباسم! چطوره خوشگله؟ (لبخند)
_هعی بد نیست (تو روحت)
+ خب اگه بد نیست میزم یکی دیگه پرو کنم
ویو لانا
میدونستم داره چرت میگه و میخواد غرورش و حفظ کنه ولی باید جلوی زنش غرورش و بزاره کنار پس یکم اذیت کردن چیزی نمیشه بعد اون حرفم چرخیدم که برم مچ دستم کشیده شد و افتادم تو بغلش
+هعی چته؟
_ گفتی میری یکی دیگه پرو کنی درسته؟
یه ابروش و میده بالا *
+خب گفتی بد نیست
_ولی پدرم اون و انتخاب کرده
اگه بخوای عوضش کنی ناراحت میشه
+عروس منم نه پدرت
_ اولویت پدرمه نه عروسش (نیشخند)
+ اونوقت به چه دلیل؟
_چون تو باید نظر پدرم و پسرش و همینطور همسرش و جلب کنی (چشمک میزنه)
+هوففف (نفسی از کلافگی میده بیرون)
حالا میشه من و ازت بغلت بیاری بیرون
اشاره به دست کوک*
_ها؟... اهاا.. البته که اره
لانا رو از بغلش میکشه بیرون *
+خب من برم درش بیارم
_چراااا؟
+ این مال عروسیه نه مال بیرون حواست کجاست؟ (میخنده)
_پیش تو (زیر لب)
+چی گفتی؟
_هیچی گفتم خیلی سلیطه ای (لبخند)
....
شرط 20 لایک
25 کامنت
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
ممنون از حمایتتون🍓🤍
Part ⁵
ویو لانا
لباس و پوشیدم خیلی قشنگه
واقعا سلیقه اقای جئون (پدر کوک)
حرف ندارههه
باید از لباس عکس بگیرم
جلوی ایینه وایساده ام و عکس گرفتم و برای مامانم فرستادم تا اونم ببینه
بعدش از اتاق پرو اومدم بیرون تا جونگکوک هم ببینه و نظرشو بده
وقتی رفتم جلوی جونگکوک سرش تو گوشی بود که وقتی متوجه حضور من شد برگشت سمتم
ویو جونگکوک
داشتم تو گروه با جیمین و تهیونگ و جیهوپ چت میکردم که صدای قدم های لانا رو شنیدم وقتی برگشتم سمتش....حسابی محوش شدم
توی اون لباس مثل فرشته ها شده بود
واقعا فکر نمیکردم طراحیم اینقدر خوب باشه
(دوستان جونگکوک طراح لباسه و لباس عروسی لانا رو اون طراحی کرده در بچگیش، میخواسته به زن اینده اش بده)
داشتم نگاهش میکردم که دستی جلوی چشمام تکون داد
+کوک کجایی؟
_چیشده؟
+لباسم! چطوره خوشگله؟ (لبخند)
_هعی بد نیست (تو روحت)
+ خب اگه بد نیست میزم یکی دیگه پرو کنم
ویو لانا
میدونستم داره چرت میگه و میخواد غرورش و حفظ کنه ولی باید جلوی زنش غرورش و بزاره کنار پس یکم اذیت کردن چیزی نمیشه بعد اون حرفم چرخیدم که برم مچ دستم کشیده شد و افتادم تو بغلش
+هعی چته؟
_ گفتی میری یکی دیگه پرو کنی درسته؟
یه ابروش و میده بالا *
+خب گفتی بد نیست
_ولی پدرم اون و انتخاب کرده
اگه بخوای عوضش کنی ناراحت میشه
+عروس منم نه پدرت
_ اولویت پدرمه نه عروسش (نیشخند)
+ اونوقت به چه دلیل؟
_چون تو باید نظر پدرم و پسرش و همینطور همسرش و جلب کنی (چشمک میزنه)
+هوففف (نفسی از کلافگی میده بیرون)
حالا میشه من و ازت بغلت بیاری بیرون
اشاره به دست کوک*
_ها؟... اهاا.. البته که اره
لانا رو از بغلش میکشه بیرون *
+خب من برم درش بیارم
_چراااا؟
+ این مال عروسیه نه مال بیرون حواست کجاست؟ (میخنده)
_پیش تو (زیر لب)
+چی گفتی؟
_هیچی گفتم خیلی سلیطه ای (لبخند)
....
شرط 20 لایک
25 کامنت
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
ممنون از حمایتتون🍓🤍
- ۸.۹k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط