mymistake
╭────༺ ♕ ༻────╮
⊊ #my_mistake
#part2
⋆┈┈。゚❃ུ۪ ❀ུ۪ ❁ུ۪ ❃ུ۪ ❀ུ۪ ゚。┈┈⋆
⊊ #اشتباه_من ⊋
#پارت۲
یه نفس عمیق کشیدم و درو باز کردم که یه دختر سریع جلوم وایساد و به نگاهی بم کرد
_چی میخوای!!
سونیک:ام سلام ببخشید من...اینجا اتاق منه درسته!
_جدی! ولی این درست نیست ببینم مطمعنی اینجاست...
سونیک:آره دیگه اینجا رو ببین اتاق بی 22 گفتن برای منه..
_چی میگی عامو اینجا اتاق بی 25 شاسکول!!
سونیک:وات!!!
_پشت سرت رو نگا کن اون اتاق توعه بی سواد!!
برگشتم پشت سرم رو نگا کردم و دیدم رو در روبه رویی نوشته 22...یعنی خاک :/
مامان تا دید چه گندی زدیم گوشی رو آورد پایین
مامان:او خیلی شرمنده عزیزم...واقعا ببخشید... چیکار کنیم دیگه این سونیک ما بعضی وقتا خرفت میشه!!
مامان جان شما خودت اتاقو پیدا کردی :/
قشنگ ریده شد بم و جلو دختره که سال بالایی بود آب شدم...خدا از دست مامانم برم کجا خودمو دفن کنم -_-
دختره یه چشم غره رفت و درو بست
هیچی دیگه رفتیم سمت اتاق خودمون اول درست چک کردیم که دقیق نوشته شده باشه بعد درو باز کردم
اتاق خالی بود و دوتا تخت و میز و کمد که خالی بودن داشت
تمیز بود و معلوم بود تازه کفشو شسته بودن و حموم و سرویسم که عالی بود...چقد حمومش بزرگه تازه وانم داره...سرویسش یه جوری بود که دلم نمیخواست ازش بیام بیرون
خدایی اتاق خوبی گیرم کرد
مامان:چقد تمیزه آدم میتونه تا سال ها اینجا بمونه
سونیک:آره واقعا
رو یکی از تختا نشستم و به درو دیوار کل اتاق یه نگاهی انداختم ، پنجره خیلی بزرگ و دایرهای شکلی داشت و داخل رو حسابی روشن کرده بود
مامان:این اتاق خیلی بزرگه احتما چندتا هم اتاقی داشته باشی
سونیک: نه اونقد رام بزرگ نیست کلا دو نفریم فکر کنم
مامان: حالا هرچی بیا لباساتو کمکت در بیارم بزاریم تو کمد
سونیک:نه خودم میتونم
مامان:حرف نزن بزار کمکت کنم تو هنوز بلند نیستی چطوری تاشون بزنی...ایناکه همشون چروکن!!
آره دیگه...خلاصه شروع کردیم به مرتب کردم وسایل که در باز شد و یه خانم وارد اتاق شد...قبلا دیده بودمش معاون پرورشی بود فکر کنم
_سلام خیلی خوش اومدید...امید وارم برای پیدا کردن اتاق مشکلی نداشته باشید
سونیک:نه اصلا مشکلی نبود :/
_خوبه...امید وارم از اتاقت راضی باشی عزیزم
راستش باید یک سری قوانین رو برات بگم رو برگه هم نوشتم زدم بنر جلوی در هست میتونی بری بخونی...او و راستی ساعت ۱۰ خاموشی داریم و باید صبح سر ساعت ۶ تو کلاس حاضر بشید
سونیک:اوکی...
مامان: ببخشید خانم اینجا غذاش رایگانه
_ فقط صبحونه...راستی ما روی نظافت اتاق ها خیلی حساسیم پس باید حتما اتاق رو تمیز تحویل بدید و ماهی یک بار تمیز کار میاد
سونیک:اوکی چیز دیگی هست که بگید بدونم!!
_بله...قراره که با یه سال بالایی هم اتاقی بشی...مشکلی که نداری؟!
سونیک: نه مشکلی نیست...
_خوبه پس من دیگه میرم
مامان:خیلی ممنون بازم
_خواهش میکنم
رفت بیرون و درو پشت سرش بست ماهم به کارمون ادامه دادیم
بیرون جلوی ماشین داشتم از مامان خدافظی میکردم
مامان:من دیگه تاکید نکنم سونیک حواستو جمع کن و به درست برس و مراقب خودت باش او و حتما هر شب مسواکتو بزنی...
سونیک:باشه مامان خودم میدونم نگران نباش من دیگه بزرگ شدم میتونم از خودم مراقبت کنم
مامان:عزیزم خیلی دلم برات تنگ میشه خونه بدون تو خیلی بی رنگ و رو میشه
سونیک:منم همین طور مامان دلم برات تنگ میشه
مامان:بزار یه بار دیگه بغلت کنم
سونیک:باشه....
مامان محکم بغلم کردو و منم بغلش کردم و سرمو بوسید
سونیک:خب دیگه مامان بس کن همه دان نگام میکنن ولم کن دیگه
مامان: ولشون کن چیه مگه خب دارم پسرمو بغل میکنم...اووووم خیلی دوست دارم عزیزم
سونیک:من بیشتر....
و...بغلو بغلو بغلو و دیگه ولم کن الان دیگه همه فکر میکنن چه پسر لوس و مامانیم -_-
مامان سوار ماشین و شد و خدافظی کردیم و رفت...
برگشتم تا برم ادامه کارامو بکنم هم یکم بیشتر کالج رو ببینم برا همین برگشتم به اتاقم و لباسام رو عوض کردم...یه دقیقه واسا اون کیه جلو در....
⊊ #my_mistake
#part2
⋆┈┈。゚❃ུ۪ ❀ུ۪ ❁ུ۪ ❃ུ۪ ❀ུ۪ ゚。┈┈⋆
⊊ #اشتباه_من ⊋
#پارت۲
یه نفس عمیق کشیدم و درو باز کردم که یه دختر سریع جلوم وایساد و به نگاهی بم کرد
_چی میخوای!!
سونیک:ام سلام ببخشید من...اینجا اتاق منه درسته!
_جدی! ولی این درست نیست ببینم مطمعنی اینجاست...
سونیک:آره دیگه اینجا رو ببین اتاق بی 22 گفتن برای منه..
_چی میگی عامو اینجا اتاق بی 25 شاسکول!!
سونیک:وات!!!
_پشت سرت رو نگا کن اون اتاق توعه بی سواد!!
برگشتم پشت سرم رو نگا کردم و دیدم رو در روبه رویی نوشته 22...یعنی خاک :/
مامان تا دید چه گندی زدیم گوشی رو آورد پایین
مامان:او خیلی شرمنده عزیزم...واقعا ببخشید... چیکار کنیم دیگه این سونیک ما بعضی وقتا خرفت میشه!!
مامان جان شما خودت اتاقو پیدا کردی :/
قشنگ ریده شد بم و جلو دختره که سال بالایی بود آب شدم...خدا از دست مامانم برم کجا خودمو دفن کنم -_-
دختره یه چشم غره رفت و درو بست
هیچی دیگه رفتیم سمت اتاق خودمون اول درست چک کردیم که دقیق نوشته شده باشه بعد درو باز کردم
اتاق خالی بود و دوتا تخت و میز و کمد که خالی بودن داشت
تمیز بود و معلوم بود تازه کفشو شسته بودن و حموم و سرویسم که عالی بود...چقد حمومش بزرگه تازه وانم داره...سرویسش یه جوری بود که دلم نمیخواست ازش بیام بیرون
خدایی اتاق خوبی گیرم کرد
مامان:چقد تمیزه آدم میتونه تا سال ها اینجا بمونه
سونیک:آره واقعا
رو یکی از تختا نشستم و به درو دیوار کل اتاق یه نگاهی انداختم ، پنجره خیلی بزرگ و دایرهای شکلی داشت و داخل رو حسابی روشن کرده بود
مامان:این اتاق خیلی بزرگه احتما چندتا هم اتاقی داشته باشی
سونیک: نه اونقد رام بزرگ نیست کلا دو نفریم فکر کنم
مامان: حالا هرچی بیا لباساتو کمکت در بیارم بزاریم تو کمد
سونیک:نه خودم میتونم
مامان:حرف نزن بزار کمکت کنم تو هنوز بلند نیستی چطوری تاشون بزنی...ایناکه همشون چروکن!!
آره دیگه...خلاصه شروع کردیم به مرتب کردم وسایل که در باز شد و یه خانم وارد اتاق شد...قبلا دیده بودمش معاون پرورشی بود فکر کنم
_سلام خیلی خوش اومدید...امید وارم برای پیدا کردن اتاق مشکلی نداشته باشید
سونیک:نه اصلا مشکلی نبود :/
_خوبه...امید وارم از اتاقت راضی باشی عزیزم
راستش باید یک سری قوانین رو برات بگم رو برگه هم نوشتم زدم بنر جلوی در هست میتونی بری بخونی...او و راستی ساعت ۱۰ خاموشی داریم و باید صبح سر ساعت ۶ تو کلاس حاضر بشید
سونیک:اوکی...
مامان: ببخشید خانم اینجا غذاش رایگانه
_ فقط صبحونه...راستی ما روی نظافت اتاق ها خیلی حساسیم پس باید حتما اتاق رو تمیز تحویل بدید و ماهی یک بار تمیز کار میاد
سونیک:اوکی چیز دیگی هست که بگید بدونم!!
_بله...قراره که با یه سال بالایی هم اتاقی بشی...مشکلی که نداری؟!
سونیک: نه مشکلی نیست...
_خوبه پس من دیگه میرم
مامان:خیلی ممنون بازم
_خواهش میکنم
رفت بیرون و درو پشت سرش بست ماهم به کارمون ادامه دادیم
بیرون جلوی ماشین داشتم از مامان خدافظی میکردم
مامان:من دیگه تاکید نکنم سونیک حواستو جمع کن و به درست برس و مراقب خودت باش او و حتما هر شب مسواکتو بزنی...
سونیک:باشه مامان خودم میدونم نگران نباش من دیگه بزرگ شدم میتونم از خودم مراقبت کنم
مامان:عزیزم خیلی دلم برات تنگ میشه خونه بدون تو خیلی بی رنگ و رو میشه
سونیک:منم همین طور مامان دلم برات تنگ میشه
مامان:بزار یه بار دیگه بغلت کنم
سونیک:باشه....
مامان محکم بغلم کردو و منم بغلش کردم و سرمو بوسید
سونیک:خب دیگه مامان بس کن همه دان نگام میکنن ولم کن دیگه
مامان: ولشون کن چیه مگه خب دارم پسرمو بغل میکنم...اووووم خیلی دوست دارم عزیزم
سونیک:من بیشتر....
و...بغلو بغلو بغلو و دیگه ولم کن الان دیگه همه فکر میکنن چه پسر لوس و مامانیم -_-
مامان سوار ماشین و شد و خدافظی کردیم و رفت...
برگشتم تا برم ادامه کارامو بکنم هم یکم بیشتر کالج رو ببینم برا همین برگشتم به اتاقم و لباسام رو عوض کردم...یه دقیقه واسا اون کیه جلو در....
- ۲.۷k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط