وقتی دعوا میکنین بعد میری تو اتاق بلند گریه میکنی(درخواست
وقتی دعوا میکنین بعد میری تو اتاق بلند گریه میکنی(درخواستی)
"مکنه لاین"
جیمین: توی اتاق روی تخت نشسته بودی و اشک هات جاده طولانی ای روی صورتت درست کرده بودن.
همونطور که صدای گریه هات رو خفه میکردی صدای پیام گوشیت توجهت رو جلب کرد
گوشیت رو از روی میز برداشتی و سراغ پیام رفتی
اون پیام از طرف جیمین بود
ابرویی بالا انداختی و پیام رو باز کردی
اون برات از توی پذیرایی یه ویدیو مسیج فرستاده بود⟨خب...ا.ت شی..از اون لونهِ فا،کی بیا بیرون..بیا بشین اینجا..⟩
انگشتش رو به لب هاش میکشه و ادامه میده⟨باید ببوسمت! نه من آروم شدم تا الان..نه تو! به یه بوسه احتیاج داریم.. میدونی که..هر لحظه به بوسه هات احتیاج دارم⟩
تهیونگ: هنوز نیم ساعت از دعواتون نگذشته بود
خودت رو توی اتاق زندانی کرده بودی و به هیچ وجه بیرون نمیرفتی..حتی اگه زمین به آسمون میرفت!
با صدای نفس های عصبیش پشت در فهمیدی که فقط چند لحظه مونده که اون آتیش درونش فوران کنه..ولی تو هم خیلی عصبی بودی!
خودتو با گوشیت سرگرم کردی.. هرچند که مروارید هایی که از چشم هات میوفتاد صفحه گوشی رو خیس میکرد
بعد از چند دقیقه خیره شدن به گوشیِ بدونِ محتوا صدای باز شدن در با قدرت ترس رو به وجودت هدیه داد
با چشم هایی که رنگ خون گرفته بودن به سمتت اومد و روی تخت نشست
دست هاش راه شونه هات رو طی کرد و دورت قلاب شد: میدونی متنفرم بعد از همچین بحث احمقانه و بزرگی ترکم کنی!!
با حرص شروع به بوسیدنت کرد و سعی داشت تمام عصبانیتش رو با بوسیدنت خالی کنه
بعد از چند دقیقه بو.سیدن ازت جدا شد و زیر گوشت زمزمه کرد: ببخشید دارلینگ..من..فقط خیلی عصبی. بودم..تو که تهیونگِ عصبی رو بهتر از خودش میشناسی!
جونگکوک: میدونست وقتی اینطوری قهر میکنی فقط روز قیامت میتونه وادارت کنه تا آشتی کنی!
آروم وارد اتاق شد و پشتت روی تخت نشست
همونطور که پشتت بهش بود صداش رو از سمت عقب شنیدی: کدوم آهنگ مورد علاقه دخترمو بخونم!؟؟
به سمتش برگشتی و آروم نگاهش کردی
با لبخند بهت خیره شد و طوری که مطمئن بود فقط خودت میشنوی ادامه داد: دختر من ازم ناراحت شده؟ ..خودم همه ناراحتی هات رو از بین میبرم؛بیا بغلم دخترم:))!!
خبخبخبخببب بلوبریام
به لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه:)))
دوستون دارمم
"مکنه لاین"
جیمین: توی اتاق روی تخت نشسته بودی و اشک هات جاده طولانی ای روی صورتت درست کرده بودن.
همونطور که صدای گریه هات رو خفه میکردی صدای پیام گوشیت توجهت رو جلب کرد
گوشیت رو از روی میز برداشتی و سراغ پیام رفتی
اون پیام از طرف جیمین بود
ابرویی بالا انداختی و پیام رو باز کردی
اون برات از توی پذیرایی یه ویدیو مسیج فرستاده بود⟨خب...ا.ت شی..از اون لونهِ فا،کی بیا بیرون..بیا بشین اینجا..⟩
انگشتش رو به لب هاش میکشه و ادامه میده⟨باید ببوسمت! نه من آروم شدم تا الان..نه تو! به یه بوسه احتیاج داریم.. میدونی که..هر لحظه به بوسه هات احتیاج دارم⟩
تهیونگ: هنوز نیم ساعت از دعواتون نگذشته بود
خودت رو توی اتاق زندانی کرده بودی و به هیچ وجه بیرون نمیرفتی..حتی اگه زمین به آسمون میرفت!
با صدای نفس های عصبیش پشت در فهمیدی که فقط چند لحظه مونده که اون آتیش درونش فوران کنه..ولی تو هم خیلی عصبی بودی!
خودتو با گوشیت سرگرم کردی.. هرچند که مروارید هایی که از چشم هات میوفتاد صفحه گوشی رو خیس میکرد
بعد از چند دقیقه خیره شدن به گوشیِ بدونِ محتوا صدای باز شدن در با قدرت ترس رو به وجودت هدیه داد
با چشم هایی که رنگ خون گرفته بودن به سمتت اومد و روی تخت نشست
دست هاش راه شونه هات رو طی کرد و دورت قلاب شد: میدونی متنفرم بعد از همچین بحث احمقانه و بزرگی ترکم کنی!!
با حرص شروع به بوسیدنت کرد و سعی داشت تمام عصبانیتش رو با بوسیدنت خالی کنه
بعد از چند دقیقه بو.سیدن ازت جدا شد و زیر گوشت زمزمه کرد: ببخشید دارلینگ..من..فقط خیلی عصبی. بودم..تو که تهیونگِ عصبی رو بهتر از خودش میشناسی!
جونگکوک: میدونست وقتی اینطوری قهر میکنی فقط روز قیامت میتونه وادارت کنه تا آشتی کنی!
آروم وارد اتاق شد و پشتت روی تخت نشست
همونطور که پشتت بهش بود صداش رو از سمت عقب شنیدی: کدوم آهنگ مورد علاقه دخترمو بخونم!؟؟
به سمتش برگشتی و آروم نگاهش کردی
با لبخند بهت خیره شد و طوری که مطمئن بود فقط خودت میشنوی ادامه داد: دختر من ازم ناراحت شده؟ ..خودم همه ناراحتی هات رو از بین میبرم؛بیا بغلم دخترم:))!!
خبخبخبخببب بلوبریام
به لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه:)))
دوستون دارمم
۴۴.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.