پارت نهم🐨🍂
خودتون گفتید از جلوی چشمتون گم شم...
نامجون « اونی که به خاطرش رهام کردی پارک جیمین بود؟
هه ری « چی؟ من تازه باهاش آشنا شدم
نامجون « ولی خوب تحویلش میگیری! با این کارا چیو میخواهی ثابت کنی؟
هه ری « تو پاک عقلت رو از دست دادی جناب کیم
نامجون « اره... از وقتی تو رفتی اون نامجون قدیم مرد ! تو منو کشتی هه ری... تمام عشق و علاقه ات همین بود؟ پدرم راست میگفت تو لیاقت عشق منو نداشتی
هه ری « حد خودتو بدون کیم نامجون! ما از همون اول هم مال هم نبودیم! تو پسر یکی از پولدار ترین مرد های سئول بودی و من یه دختر ساده! سطح تو کجا و من کجا...اومدی انتقامت رو بگیری؟ وجودت باعث میشه قلبم از درد مچاله بشه... فکر کردی فقط خودتی که درد کشیدی؟ برو پی زندگیت... دست از سرم بردار...
_دخترک بدون اینکه به نامجون اجازه صحبت بده در اتاق رو به هم کوبید و از اتاق خارج شد ... اشک دیدش رو تار کرده بود و بغض خفه اش کرده بود...مگه چه گناهی کرده بود که لایق این همه درد و بدبختی بود؟ اون عاشق نامجون بود....
فلش بک به پنج سال پیش //
_با عجله عرض خیابون رو طی میکرد تا به کلاس موسیقش برسه... اما با توقف ماشین سیاهی اونم مقابلش با ترس قدمی به عقب رفت.... شیشه ماشین پایین اومد و هیبت کیم سوجوک ظاهر شد.... سومین مرد ثروتمند سئول و پدر نامجون
هه ری « جناب کیم
سوجوک « سلام دختر جون.. باهات حرف دارم بیا سوار شو
هه ری « نامجون گفته ملاقاتی با شما نداشته باشم
سوجوک « اوه چه دختر حرف گوش کنی! خفه شو و بیا سوار شو...من از تو نظر نخواستم... بیارینش
هه ری « من یه دختر ضعیف بودم و اون سومین مرد قدرتمند سئول... به ناچار سوار ماشین شدم...سوجوک به اندازه کافی ترسناک بود! لازم نبود بشنوم خلافکاره یا ادمکش... سیگارش رو روشن کرد و با پوزخند تمسخر آمیزی سر و وضعم رو از نظر گذروند
سوجوک « نمیفهمم پسرم چی توی تو دیده که عاشقت شده... اخه تو نه قیافه داری نه مال و ثروت... باید این رابطه رو تموم کنی!
هه ری « چرا؟ زندگی من و نامجون به شما ربطی نداره جناب کیم
سوجوک « هه... ربطی نداره؟ ببین بچه جون اون باید با دختر عموش ازدواج کنه! اگه با زبون خوش کنار نری باید با مادر عزیزت وداع کنی
هه ری « تو یه ادم عو
_حرفش با سیلی ای که خورد ناقص موند... اشک به چشماش نیش میزد و چهره نحس سوجوک مقابل چشماش بود... دستش رو به نشونه هشدار بالا اورد و گفت
سوجوک « کاری نکن داغ مادرت رو به دل بزارم بچه... گمشو
هه ری « اون روز به حرف سوجوک گوش نکردم و بیخیال نامجون نشدم! فکر میکردم همش تهدید تو خالیه... من عاشق نامجون بودم... عهد بسته بودیم تا آخرین لحظه زندگیمون کنار هم باشیم... اما... شبی که منو به عنوان نامزدش اعلام خشم و نفرت نگاه پدرش قلبم رو لرزوند....
نامجون « اونی که به خاطرش رهام کردی پارک جیمین بود؟
هه ری « چی؟ من تازه باهاش آشنا شدم
نامجون « ولی خوب تحویلش میگیری! با این کارا چیو میخواهی ثابت کنی؟
هه ری « تو پاک عقلت رو از دست دادی جناب کیم
نامجون « اره... از وقتی تو رفتی اون نامجون قدیم مرد ! تو منو کشتی هه ری... تمام عشق و علاقه ات همین بود؟ پدرم راست میگفت تو لیاقت عشق منو نداشتی
هه ری « حد خودتو بدون کیم نامجون! ما از همون اول هم مال هم نبودیم! تو پسر یکی از پولدار ترین مرد های سئول بودی و من یه دختر ساده! سطح تو کجا و من کجا...اومدی انتقامت رو بگیری؟ وجودت باعث میشه قلبم از درد مچاله بشه... فکر کردی فقط خودتی که درد کشیدی؟ برو پی زندگیت... دست از سرم بردار...
_دخترک بدون اینکه به نامجون اجازه صحبت بده در اتاق رو به هم کوبید و از اتاق خارج شد ... اشک دیدش رو تار کرده بود و بغض خفه اش کرده بود...مگه چه گناهی کرده بود که لایق این همه درد و بدبختی بود؟ اون عاشق نامجون بود....
فلش بک به پنج سال پیش //
_با عجله عرض خیابون رو طی میکرد تا به کلاس موسیقش برسه... اما با توقف ماشین سیاهی اونم مقابلش با ترس قدمی به عقب رفت.... شیشه ماشین پایین اومد و هیبت کیم سوجوک ظاهر شد.... سومین مرد ثروتمند سئول و پدر نامجون
هه ری « جناب کیم
سوجوک « سلام دختر جون.. باهات حرف دارم بیا سوار شو
هه ری « نامجون گفته ملاقاتی با شما نداشته باشم
سوجوک « اوه چه دختر حرف گوش کنی! خفه شو و بیا سوار شو...من از تو نظر نخواستم... بیارینش
هه ری « من یه دختر ضعیف بودم و اون سومین مرد قدرتمند سئول... به ناچار سوار ماشین شدم...سوجوک به اندازه کافی ترسناک بود! لازم نبود بشنوم خلافکاره یا ادمکش... سیگارش رو روشن کرد و با پوزخند تمسخر آمیزی سر و وضعم رو از نظر گذروند
سوجوک « نمیفهمم پسرم چی توی تو دیده که عاشقت شده... اخه تو نه قیافه داری نه مال و ثروت... باید این رابطه رو تموم کنی!
هه ری « چرا؟ زندگی من و نامجون به شما ربطی نداره جناب کیم
سوجوک « هه... ربطی نداره؟ ببین بچه جون اون باید با دختر عموش ازدواج کنه! اگه با زبون خوش کنار نری باید با مادر عزیزت وداع کنی
هه ری « تو یه ادم عو
_حرفش با سیلی ای که خورد ناقص موند... اشک به چشماش نیش میزد و چهره نحس سوجوک مقابل چشماش بود... دستش رو به نشونه هشدار بالا اورد و گفت
سوجوک « کاری نکن داغ مادرت رو به دل بزارم بچه... گمشو
هه ری « اون روز به حرف سوجوک گوش نکردم و بیخیال نامجون نشدم! فکر میکردم همش تهدید تو خالیه... من عاشق نامجون بودم... عهد بسته بودیم تا آخرین لحظه زندگیمون کنار هم باشیم... اما... شبی که منو به عنوان نامزدش اعلام خشم و نفرت نگاه پدرش قلبم رو لرزوند....
۱۹۴.۱k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.