Part98
#Part98
_ن یادم نرفته ولی یه چیزایی هست که بایدبرات بگم یه اشتباهی پیش امده+چه اشتباهی_اینجابگم دروبازکن+دروبازکردم دلم برایه دیدنش ضعف میرفت ولی بایدجلوخودمو بگیرم زنگ خونه به صدادرامدکه دروبازکردم که امدداخل+خب میشنوم_اون روزکه توکمپانی همودیدیموبعدمن رفتم+خب بقیش_روزقبلش سایه منودزدیده بود+چیییی چیداری میگی چرازودتراین چیزاروبهم نگفتی البته ن ازکجامعلوم که داری راستشوبهم میگی شایداینم نقشتونه اره_ن باورکن به همون خدایی که میپرستم دروغ نمیگم من زندگی خودم اصلابرام مهم نبودولی زندگی توچرازندگی دختراچرا+یعنی چی درست بگوبفهمم_روزقبلش تویه بچه گربه لنگوازوسط خیابون نجات ندادی نزدیک نبودیه ماشین بهت بزنه+چراول..ولی توازکجامیدونی_اون کاره سایه بوداون فیلمو به من نشون دادتابترسونتموازت دوری کنم حتی چندنفرمپشت دره خونه مابودن تادختراروبکشن تویه اون موقعیت تنهاراه قبول شرطش بودتابتونم جونتونو نجات بدم لطفامنوببخش گریمون گرفته بودهردوبی صدااشک میریختیم+پس چرالعنتی الان داری بهم میگی میدونی من تواین دوهفته چی بهم گذشت میدونی چه حالی بودم الان دیگه ازازدست دادنم نمیترسی_باورکن حونگکوک حاله من ازتوام بدتربودتوزندگیه منی اینوگفتم که باهم دنبال راهکارباشیم تابتونیم باهم سایروشکست بدیم صورتشوبادستام قاب گرفتمومثه اونشب خودش تمام صورتشوغرق بوسه کردم منوتوبغلش کشیدوچنگ زدبه موهام توهمون حالت میومدجلوکه افتادیم رویه کاناپه یه نزدیکمون سرشوبردتوگودی گردنمونفس میکشیدانقدمحکم خدشوبهمرفشارمیداد انگار میخواست خدشوباهام ترکیب کنه زمزمه وارتوگوشم حرف میزدواروم اشکاش روشونم میریخت+خیلی ترسیدم که دیگه دوسم نداشته باشی اززندگی کردن بی توترسیدم ازاینده ترسیدم لطفادیگه هیچوقت همچین کاری باهام نکن زندگی کردنو بدون تویادم رفته نمیتونم دووم نمیارم_منم همینطورزندگیم منم شبوروزم زهربوداحساس میکردم دارم میمیرم بدون اینکه بفهمم عاشقتم جونگکوک سرشوبلندکردتوچشامنگاه کرد+من بیشتروبعدلباشومحکم کوبیدبه لبام دوباره لبامون بهم رسیدن برخلاف تصورمون بوسه اخری درکارنبوداین داستان ماست داستانی که عشقمون روفریادمیزد اشتیاقمونوبرایه باهم بودن دلتنگیمونو این داستانیه که تمومی نداره ازهمه جداشدیم توچشمایه هردومون خشحالی فریادمیزدبعددوهفته دوباره سفت بغلم کردوسرشوتوگودی گردنم کرد+بزاریکم بخوابم چندشبه خواب ندارم بزاربلاخره بعددوهفته راحت توبغلت بخوابم _بخواب عزیزم موهاشوهمینجورنازمیکردم که بعدده دیقه نفساش منظم شدخوابش برده بوداروم ازبغلش امدم بیرونو پتوروازاتاقش اوردم انداختم روشوشروع کردم به تمیزکردن خونش انقدبهم ریخته بود
_ن یادم نرفته ولی یه چیزایی هست که بایدبرات بگم یه اشتباهی پیش امده+چه اشتباهی_اینجابگم دروبازکن+دروبازکردم دلم برایه دیدنش ضعف میرفت ولی بایدجلوخودمو بگیرم زنگ خونه به صدادرامدکه دروبازکردم که امدداخل+خب میشنوم_اون روزکه توکمپانی همودیدیموبعدمن رفتم+خب بقیش_روزقبلش سایه منودزدیده بود+چیییی چیداری میگی چرازودتراین چیزاروبهم نگفتی البته ن ازکجامعلوم که داری راستشوبهم میگی شایداینم نقشتونه اره_ن باورکن به همون خدایی که میپرستم دروغ نمیگم من زندگی خودم اصلابرام مهم نبودولی زندگی توچرازندگی دختراچرا+یعنی چی درست بگوبفهمم_روزقبلش تویه بچه گربه لنگوازوسط خیابون نجات ندادی نزدیک نبودیه ماشین بهت بزنه+چراول..ولی توازکجامیدونی_اون کاره سایه بوداون فیلمو به من نشون دادتابترسونتموازت دوری کنم حتی چندنفرمپشت دره خونه مابودن تادختراروبکشن تویه اون موقعیت تنهاراه قبول شرطش بودتابتونم جونتونو نجات بدم لطفامنوببخش گریمون گرفته بودهردوبی صدااشک میریختیم+پس چرالعنتی الان داری بهم میگی میدونی من تواین دوهفته چی بهم گذشت میدونی چه حالی بودم الان دیگه ازازدست دادنم نمیترسی_باورکن حونگکوک حاله من ازتوام بدتربودتوزندگیه منی اینوگفتم که باهم دنبال راهکارباشیم تابتونیم باهم سایروشکست بدیم صورتشوبادستام قاب گرفتمومثه اونشب خودش تمام صورتشوغرق بوسه کردم منوتوبغلش کشیدوچنگ زدبه موهام توهمون حالت میومدجلوکه افتادیم رویه کاناپه یه نزدیکمون سرشوبردتوگودی گردنمونفس میکشیدانقدمحکم خدشوبهمرفشارمیداد انگار میخواست خدشوباهام ترکیب کنه زمزمه وارتوگوشم حرف میزدواروم اشکاش روشونم میریخت+خیلی ترسیدم که دیگه دوسم نداشته باشی اززندگی کردن بی توترسیدم ازاینده ترسیدم لطفادیگه هیچوقت همچین کاری باهام نکن زندگی کردنو بدون تویادم رفته نمیتونم دووم نمیارم_منم همینطورزندگیم منم شبوروزم زهربوداحساس میکردم دارم میمیرم بدون اینکه بفهمم عاشقتم جونگکوک سرشوبلندکردتوچشامنگاه کرد+من بیشتروبعدلباشومحکم کوبیدبه لبام دوباره لبامون بهم رسیدن برخلاف تصورمون بوسه اخری درکارنبوداین داستان ماست داستانی که عشقمون روفریادمیزد اشتیاقمونوبرایه باهم بودن دلتنگیمونو این داستانیه که تمومی نداره ازهمه جداشدیم توچشمایه هردومون خشحالی فریادمیزدبعددوهفته دوباره سفت بغلم کردوسرشوتوگودی گردنم کرد+بزاریکم بخوابم چندشبه خواب ندارم بزاربلاخره بعددوهفته راحت توبغلت بخوابم _بخواب عزیزم موهاشوهمینجورنازمیکردم که بعدده دیقه نفساش منظم شدخوابش برده بوداروم ازبغلش امدم بیرونو پتوروازاتاقش اوردم انداختم روشوشروع کردم به تمیزکردن خونش انقدبهم ریخته بود
۵.۴k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.