🥲 ادامه چند پارتی نامجون قسمت اخر🥲
🥲 ادامه چند پارتی نامجون قسمت اخر🥲
درد عجیبی را احساس کردم و چشمام سیاهی رفت ولی قبل از اینکه کاملاً بیهوش بشم متوجه صدای آژیر شدم میدونستم که پلیس چون قبل از اینکه به اینجا بیام با پلیس تماس گرفتم بعد از اینکه بیهوش شدم و به هوش اومدم متوجه شدم که توی بیمارستانم پلیسا اون دو نفر دیگر رو دستگیر کرده بودند ولی خیلی دیر بود چون نامجون من جونش رو از دست داده بود اونا جسدش رو به بیمارستان آوردند و به شکل عالی براش مراسم ختم گرفتن و دفنش کردند از اون موقع تا الان ۷ سال میگذره من بارها و بارها سعی کردم خودکشی کنم اما متاسفانه هر بار که سعی کردم شکست خوردم هر دفعه دکترا و پرستارا موقع خودکشی من سر میرسیدن و مانعم میشدند هر بار که بهشون نگاه میکردم چشماشون پر از دلسوزی بود اونا به من ترحم میکردند چون فکر میکردند که از غم از دست دادن شوهرم دیوونه شدم به امید روزی که از این جهنم دره خلاص بشم و بتونم یک بار دیگه فقط یک بار چهره نامجون را ببینم و بهش بگم متاسفم حتی اگه اون دیگه نخواد من رو ببینه من هیچ گلگیی نمیکنم و با خوشحالی به اغوش مرگ میرم.
درد عجیبی را احساس کردم و چشمام سیاهی رفت ولی قبل از اینکه کاملاً بیهوش بشم متوجه صدای آژیر شدم میدونستم که پلیس چون قبل از اینکه به اینجا بیام با پلیس تماس گرفتم بعد از اینکه بیهوش شدم و به هوش اومدم متوجه شدم که توی بیمارستانم پلیسا اون دو نفر دیگر رو دستگیر کرده بودند ولی خیلی دیر بود چون نامجون من جونش رو از دست داده بود اونا جسدش رو به بیمارستان آوردند و به شکل عالی براش مراسم ختم گرفتن و دفنش کردند از اون موقع تا الان ۷ سال میگذره من بارها و بارها سعی کردم خودکشی کنم اما متاسفانه هر بار که سعی کردم شکست خوردم هر دفعه دکترا و پرستارا موقع خودکشی من سر میرسیدن و مانعم میشدند هر بار که بهشون نگاه میکردم چشماشون پر از دلسوزی بود اونا به من ترحم میکردند چون فکر میکردند که از غم از دست دادن شوهرم دیوونه شدم به امید روزی که از این جهنم دره خلاص بشم و بتونم یک بار دیگه فقط یک بار چهره نامجون را ببینم و بهش بگم متاسفم حتی اگه اون دیگه نخواد من رو ببینه من هیچ گلگیی نمیکنم و با خوشحالی به اغوش مرگ میرم.
۹.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.