{غیر ممکن}
{غیر ممکن}
p3
نه تنها ماشینش خوشگل بود حتی خود صاحبشم خوشگل چشماش برق میزد خیلی قشنگ بود، اگه اون هر روز بیاد اینجا صبحا زود بیدار میشم و میرم سر کار هرچند نمیتونه برای من ولی به هر حال فکرش خیلی قشنگه... خب دیگه ادامه دید زدن بسه، رفتم داخل لباسمو پوشیدم یه پیش بند که بالای زانوم بود با یه کلاه باندانا مانند.(علامت رییس بار°)
°:هی گیل بیا این سه تا ویسکی رو ببر میز 12.
+:چشممم.
بردمش میز 15، و گذاشتمش رو میز و کفتم
+:بفرمایید
_:هی من، هیچی سفارش ندادم!
+:ب ببخشید، اخه.. اعدادشون شبیه هم بود.( در این موضوع به ا/ت حق میدم)
تو ذهن ا/ت:
(وای همون پسر پولداره اس، اگه ابن همه پولداره اون دوتا خانم و اقا اونجا چیکار میکنن؟اون چیه رو میز؟)
خلاصه اونقد محو چشماش شدم و موقع برداشتن ویسکی اون ویسکی رو بهم داد و موفع گرفتنش یکم دستم شل شد البته یکم زیاد فقط یکم ریاد و ریخت رو شلوارش وایییی چه بدبختی ایییی.
+:ببخشید... الان تمیز..
_:به من دست نزن هرزه! حالا که اینطوری کردی باید برام کار کنی!
+:واقعا معذرت میخوام حواسم نب..
_:هیچی نگو!
&:هی گیول ذاری چیکار میکنی؟ سریع بیا!
ا/ت:
داشتم میرفتم که یهو دستمو گرفت. یه دقیقه فکر کرده که سرنوشتمه
که با اون باشم و زندگی کنم.)
ویو کوک:
واقعا که ویسکیو ریخت روم الان نمیاد براش متاسفم! البته به هر حال کارم اونجا تموم شده و باید میرفتم و تازه یکی از خدمت کارام رفته.دستشو گرفتم و بردم.
لایک کن:)
دستم نپوکید فقط چیزی که تو ذهنم بود رو نوشتم:)
کامنت خیلی انرژی میده!:)
p3
نه تنها ماشینش خوشگل بود حتی خود صاحبشم خوشگل چشماش برق میزد خیلی قشنگ بود، اگه اون هر روز بیاد اینجا صبحا زود بیدار میشم و میرم سر کار هرچند نمیتونه برای من ولی به هر حال فکرش خیلی قشنگه... خب دیگه ادامه دید زدن بسه، رفتم داخل لباسمو پوشیدم یه پیش بند که بالای زانوم بود با یه کلاه باندانا مانند.(علامت رییس بار°)
°:هی گیل بیا این سه تا ویسکی رو ببر میز 12.
+:چشممم.
بردمش میز 15، و گذاشتمش رو میز و کفتم
+:بفرمایید
_:هی من، هیچی سفارش ندادم!
+:ب ببخشید، اخه.. اعدادشون شبیه هم بود.( در این موضوع به ا/ت حق میدم)
تو ذهن ا/ت:
(وای همون پسر پولداره اس، اگه ابن همه پولداره اون دوتا خانم و اقا اونجا چیکار میکنن؟اون چیه رو میز؟)
خلاصه اونقد محو چشماش شدم و موقع برداشتن ویسکی اون ویسکی رو بهم داد و موفع گرفتنش یکم دستم شل شد البته یکم زیاد فقط یکم ریاد و ریخت رو شلوارش وایییی چه بدبختی ایییی.
+:ببخشید... الان تمیز..
_:به من دست نزن هرزه! حالا که اینطوری کردی باید برام کار کنی!
+:واقعا معذرت میخوام حواسم نب..
_:هیچی نگو!
&:هی گیول ذاری چیکار میکنی؟ سریع بیا!
ا/ت:
داشتم میرفتم که یهو دستمو گرفت. یه دقیقه فکر کرده که سرنوشتمه
که با اون باشم و زندگی کنم.)
ویو کوک:
واقعا که ویسکیو ریخت روم الان نمیاد براش متاسفم! البته به هر حال کارم اونجا تموم شده و باید میرفتم و تازه یکی از خدمت کارام رفته.دستشو گرفتم و بردم.
لایک کن:)
دستم نپوکید فقط چیزی که تو ذهنم بود رو نوشتم:)
کامنت خیلی انرژی میده!:)
۴.۱k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.