part (22) 🫂🖇🔮
part (22) 🫂🖇🔮
ته ویو:/
چشامو باز کردم دیدم هانا و نامجون کنارمن همین که بلند شدم نامجون اومد پیشم:
ته حالت خوبه؟؟بهتری ؟؟درد نداری؟؟
ته:یونا..
هانا:حالش خوبه بهوش اومده توم حالت بهتر شد میبرمت پیشش
ته:ولی من الان میخوام برم
ته خواست سرم تو دستشو خواست بکنه که هانا نزاش
هانا:بسه*داد*الان حالت مساعد نیس اینطوری ببینیش اون بیشتر حالش بد میشه
نامی:ته بیا دراز بکش استراحت کن
ته:ولی...
نامی:بیا وقتی حالت بهتر شد اصن خودت برو
ته به حرف نامجون گوش داد موند تا استراحت کنه که گوشیش زنگ خورد و هانا رفت بیرون
ته:الوو بله؟؟
جین:الو ته خوبی؟؟کجایی؟ازت خبری نیس
ته:نه خوبم ..شما خوبی؟؟بچه ها خوبن؟؟
جین:عاره خوبیم..چرا صدات گرفته داوش؟؟
ته:هیچی نیس خوبم
جین ولی اینطور به نظر نمیاد
ته:ولم کن توروخودا حوصله ندارم
جین:دیدی گفتن حالت خوب نیس؟؟الان کجایی؟؟
ته:من..^که نامی گوشی و ازش گرفت:
الوو جین خوبی؟؟
جین:عاره خوبم .. میگم ته چیزیش شده؟؟ نامجون رفت بیرون تا راحت تر صحبت کنه:
نه ته اصلن حالش خوب نیس
جین:چیشده؟؟
نامی:باید باهات حرف بزنم
جین:اوکی بگو کجا بیام
......
یونا ویو:/
چشامو باز کردم خیلی درد داشتم معلوم بود که بیمارستان بودم خواستم بلند بشم که قفسه سینم خیلی درد گرفت
همین موقع هانا اومد تو
هانا:اع یونا بهوش اومدی؟؟میدونی چقد نگرانت بودم دختر؟؟*بغض*
یونا:من خوبم اینجوری نکن منم گریم میگیره هااا
هانا:باشه بابا
یونا:راستی چطوری تصادف کردم؟؟
هانا:هیچی مث ادمی زاد
یونا:اینجا هم ولکن نیستی؟؟
هانا:*خنده*اخه دختر چطوری تصادف میکنن اخه ..هیپی بابا ی ماشین با سرعت اومد بات زد و رفت
یونا:رفت؟؟
هانا:عاره فرار کرد به پلیس گفتیم دنبالشن
یونا:تهیونگ چی؟؟
هانا:اون ..اون حالش خوبه
یونا:چرا اینطوری حرف میزنی وقتی ی مشکلی هست تو لکنت میگیری بگو ببینم ته کجاست؟؟
هانا:هیچی بنده خدا از بس برات گریه کرد ونگرانت بود از هوش رفت..
یونا:ا..الان حالش خوبه؟؟؟
هانا:میخوام الان برم پیشش تو همینجا بمون
یونا:خدا یزره عقل به تو بده من چجوری میتونم بلند شم اخه؟؟
هانا:اها راست میگی..راستی یادم رفت بپرسم درد نداری؟؟
یونا:خدا به داد بیمارای تو برسه چرا درد دارم ولی میتونم تحملش کنم
هانا:یونا ی چیزی میخوام بگم ولی سعی کن اروم باشی
یونا:بگو ببینم میتونم اروم باشم یا نه؟؟
هانا:تو...
یونا:من چی؟؟
هانا:پای تو شکسته بدم شکسته دکترت گفت شاید تا ی سال نتونی راه بری
یونا:چ..چی گفتی؟؟
هانا:گفتم اروم باش ..ولی خوب میشه وقتی استخونا به هم جوش بخوره خوب میشه
یونا:من..من نمیتونم تحملش کنم*گریه*
هانا:اروم باش تو میتونی از پسش بر میای
...
ته ویو:/
چشامو باز کردم دیدم هانا و نامجون کنارمن همین که بلند شدم نامجون اومد پیشم:
ته حالت خوبه؟؟بهتری ؟؟درد نداری؟؟
ته:یونا..
هانا:حالش خوبه بهوش اومده توم حالت بهتر شد میبرمت پیشش
ته:ولی من الان میخوام برم
ته خواست سرم تو دستشو خواست بکنه که هانا نزاش
هانا:بسه*داد*الان حالت مساعد نیس اینطوری ببینیش اون بیشتر حالش بد میشه
نامی:ته بیا دراز بکش استراحت کن
ته:ولی...
نامی:بیا وقتی حالت بهتر شد اصن خودت برو
ته به حرف نامجون گوش داد موند تا استراحت کنه که گوشیش زنگ خورد و هانا رفت بیرون
ته:الوو بله؟؟
جین:الو ته خوبی؟؟کجایی؟ازت خبری نیس
ته:نه خوبم ..شما خوبی؟؟بچه ها خوبن؟؟
جین:عاره خوبیم..چرا صدات گرفته داوش؟؟
ته:هیچی نیس خوبم
جین ولی اینطور به نظر نمیاد
ته:ولم کن توروخودا حوصله ندارم
جین:دیدی گفتن حالت خوب نیس؟؟الان کجایی؟؟
ته:من..^که نامی گوشی و ازش گرفت:
الوو جین خوبی؟؟
جین:عاره خوبم .. میگم ته چیزیش شده؟؟ نامجون رفت بیرون تا راحت تر صحبت کنه:
نه ته اصلن حالش خوب نیس
جین:چیشده؟؟
نامی:باید باهات حرف بزنم
جین:اوکی بگو کجا بیام
......
یونا ویو:/
چشامو باز کردم خیلی درد داشتم معلوم بود که بیمارستان بودم خواستم بلند بشم که قفسه سینم خیلی درد گرفت
همین موقع هانا اومد تو
هانا:اع یونا بهوش اومدی؟؟میدونی چقد نگرانت بودم دختر؟؟*بغض*
یونا:من خوبم اینجوری نکن منم گریم میگیره هااا
هانا:باشه بابا
یونا:راستی چطوری تصادف کردم؟؟
هانا:هیچی مث ادمی زاد
یونا:اینجا هم ولکن نیستی؟؟
هانا:*خنده*اخه دختر چطوری تصادف میکنن اخه ..هیپی بابا ی ماشین با سرعت اومد بات زد و رفت
یونا:رفت؟؟
هانا:عاره فرار کرد به پلیس گفتیم دنبالشن
یونا:تهیونگ چی؟؟
هانا:اون ..اون حالش خوبه
یونا:چرا اینطوری حرف میزنی وقتی ی مشکلی هست تو لکنت میگیری بگو ببینم ته کجاست؟؟
هانا:هیچی بنده خدا از بس برات گریه کرد ونگرانت بود از هوش رفت..
یونا:ا..الان حالش خوبه؟؟؟
هانا:میخوام الان برم پیشش تو همینجا بمون
یونا:خدا یزره عقل به تو بده من چجوری میتونم بلند شم اخه؟؟
هانا:اها راست میگی..راستی یادم رفت بپرسم درد نداری؟؟
یونا:خدا به داد بیمارای تو برسه چرا درد دارم ولی میتونم تحملش کنم
هانا:یونا ی چیزی میخوام بگم ولی سعی کن اروم باشی
یونا:بگو ببینم میتونم اروم باشم یا نه؟؟
هانا:تو...
یونا:من چی؟؟
هانا:پای تو شکسته بدم شکسته دکترت گفت شاید تا ی سال نتونی راه بری
یونا:چ..چی گفتی؟؟
هانا:گفتم اروم باش ..ولی خوب میشه وقتی استخونا به هم جوش بخوره خوب میشه
یونا:من..من نمیتونم تحملش کنم*گریه*
هانا:اروم باش تو میتونی از پسش بر میای
...
۳۹.۷k
۰۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.