part (23) 🫂🖇🔮
part (23) 🫂🖇🔮
هانا:اروم باش تو میتونی از پسش بر میای .. خوب من برم پیش اقا داماد ببینم چطوره باشه؟؟
یونا:ب..برو
بعد اینکه هانا رفت یونا زد زیر گریه
پایان یونا ویو:/
نامی ویو:/
به جین گفتم بیاد بیمارستان تا باهش حرف بزنم
وقتی اومد دیدم با کوک و جیمین و شوگا و جیهوپن
نامی:داداش من گفتم فقط تو بیای
کوک:ینی ما اینقدر غریبه ایم؟؟
شوگا:دستت درد نکنه نامی
جیهوپ:پس ما ادم نیستیم؟؟
جیمین:ته کجاس؟؟
جین:بسه بابا خوردین بدبخت و
نامی:نه شما که از خودمونین ولی..
جین:ولی نداره ما نگران ته بودیم که اومدیم بچه ها هم گفتن میان منم اوردمشون
نامی:باشه بابا
جین:خب تعریف کن ببینم چی شده؟؟
نامی:خب...*تعریف کل ماجرا*
کوک:برای چی بما نگفتی ؟؟از دستتون ناراحت شدم
نامی:خود ته گفت شما چیزط نفهمین
جیمین:ینی اون همه کار و عشق و عاشقی و عروسی همش نمادین بود؟؟
نامی:نه اولش ته به یونا علاقه مند شده بود
اما با حرف لنا به هم ریخت و کلا نظرش عوض شد
شوگا:لنا همون نامزدت؟؟
نامی:عاره دیگه چند بار بگم بعد اون قضیه هم یونا تصادف کرد و
جیهوپ:باشه باشه پاشین بریم پیششون
جین:عاره بریم که دیر شده
نامی:..رفتیم داخل دیدم صدای ته میاد پا تند کردم رفتم پیشش:
چیشده؟؟
پرستار:ایشون میخوان برن
نامی:ته..
ته:بسه دیگه پقد باید بمونم اینجا میخوام برم پیش یونا اینا نمیزارن
هانا همون موقع اومد:
پرستار بزارین برن به دکترشون گفتم
پرستار:باشه
هانا:چرا اینطوری میکنی ؟؟
ته؛گفتی سرمم تموم شد میشا برم سرمم که خیلی وقته تموم شده ولی نمیزاری
هانا:باشه بیا برو راه باز جاده دراز
ته سری رفت
کوک:انگار ما ادم نیستیم انگار مارو اصلا ندید
هانا:شما؟؟
نامی:دوستامن *معرفی میکنه*جین که پسر عمومه
ایشون جونگکوک کوک
کوک:خوشبختم میتونی کوک صدام کنی
هانا:*خنده*
نامی:ایشون شوگا .. ایشون جیهوپ..ایشون جیمین
هانا با همه اشنا شد
...
هانا:اروم باش تو میتونی از پسش بر میای .. خوب من برم پیش اقا داماد ببینم چطوره باشه؟؟
یونا:ب..برو
بعد اینکه هانا رفت یونا زد زیر گریه
پایان یونا ویو:/
نامی ویو:/
به جین گفتم بیاد بیمارستان تا باهش حرف بزنم
وقتی اومد دیدم با کوک و جیمین و شوگا و جیهوپن
نامی:داداش من گفتم فقط تو بیای
کوک:ینی ما اینقدر غریبه ایم؟؟
شوگا:دستت درد نکنه نامی
جیهوپ:پس ما ادم نیستیم؟؟
جیمین:ته کجاس؟؟
جین:بسه بابا خوردین بدبخت و
نامی:نه شما که از خودمونین ولی..
جین:ولی نداره ما نگران ته بودیم که اومدیم بچه ها هم گفتن میان منم اوردمشون
نامی:باشه بابا
جین:خب تعریف کن ببینم چی شده؟؟
نامی:خب...*تعریف کل ماجرا*
کوک:برای چی بما نگفتی ؟؟از دستتون ناراحت شدم
نامی:خود ته گفت شما چیزط نفهمین
جیمین:ینی اون همه کار و عشق و عاشقی و عروسی همش نمادین بود؟؟
نامی:نه اولش ته به یونا علاقه مند شده بود
اما با حرف لنا به هم ریخت و کلا نظرش عوض شد
شوگا:لنا همون نامزدت؟؟
نامی:عاره دیگه چند بار بگم بعد اون قضیه هم یونا تصادف کرد و
جیهوپ:باشه باشه پاشین بریم پیششون
جین:عاره بریم که دیر شده
نامی:..رفتیم داخل دیدم صدای ته میاد پا تند کردم رفتم پیشش:
چیشده؟؟
پرستار:ایشون میخوان برن
نامی:ته..
ته:بسه دیگه پقد باید بمونم اینجا میخوام برم پیش یونا اینا نمیزارن
هانا همون موقع اومد:
پرستار بزارین برن به دکترشون گفتم
پرستار:باشه
هانا:چرا اینطوری میکنی ؟؟
ته؛گفتی سرمم تموم شد میشا برم سرمم که خیلی وقته تموم شده ولی نمیزاری
هانا:باشه بیا برو راه باز جاده دراز
ته سری رفت
کوک:انگار ما ادم نیستیم انگار مارو اصلا ندید
هانا:شما؟؟
نامی:دوستامن *معرفی میکنه*جین که پسر عمومه
ایشون جونگکوک کوک
کوک:خوشبختم میتونی کوک صدام کنی
هانا:*خنده*
نامی:ایشون شوگا .. ایشون جیهوپ..ایشون جیمین
هانا با همه اشنا شد
...
۴۲.۶k
۰۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.