part (21) 🫂🖇🔮
part (21) 🫂🖇🔮
نامی و هانا رسیدن به بیمارستان هانا سریع تر از نامی از ماشین پیاده شد و به داخل رفت
هانا رو به پرستار:خانم ببخشید خانمی که تصادف کردن رو به اینجا اوردن شما میدونین کجاس؟؟
پرستار:اسمشون؟؟
هانا:پارک یونا
پرستار:چرا اوردنشون اینجا ..الان هم اتاق عمل هستن
هانا:اتاق عمل کجاس؟؟
پرستار:طبقه سوم
هانا:ممنون..هانا با عجله رفت نامجون هم خودشو رسوند به هانا
نامی:خب کجاس؟؟
هانا:طبقه سوم
نامی:خب زود باش بریم
هانا و نامی رفتن پیش ته ..تهیونگ تا اونارو دید سریع بلند شد و اومد نامجون و بغل کرد
نامی:گریه نکن خوب میشه اون دختر قویهه
ته:همش تقصیز منه*گریه*چرا من حرف اون دختره بی همه چیز رو باور کردم؟؟همش تقصیر من نامرده*گریه*
نامی:تقصیر تو نیس تقصیر تو نیس .. بیا بشین اینجا
هانا چون پزشک بود میتونست با کارت پزشکیش بره داخل پس گفت:
من میرم به هانا سر میزنم
ته:نمیزارن بری تو
هانا:ناسلامتی من ی پزشکما
نامی:واقعا؟؟تو ی دکتری؟
هانا:عاره من دکترم
نامی:اوکی زود برو
هانا رقت به پرستار اونقد التماس کرد و پرستار با رئیس بخش هماهنگ کرد و هانا لباس مخصوص پوشید و رفت اتاق عمل
ته هم همینجور داشت گریه میکرد نامی هم سعی در اروم کردنش داشت ولی هیچ جوره فایده نداشت
هانا تو اتاق عمل:
دکتر حالش چطوره؟؟
دکتر:شما؟؟
هانا:من کیم هانا دکتر قلب و عروق هستم
دکتر:من تا حالا شما رو ندیدم ولی اسمتون برای من اشناست
هانا:من تازه از امریکا اومدم
دکتر:عاوو بله تازه شناختم خیلی خوشحالم از دیدار با شما
هانا:من هم همینطور خب شما به کارتون برسید
دکتر:عا.. بله بله ببخشید
هانا:علائم حیاطیش چطوره؟؟
پرستار:فعلا که مشکلی نیست
دکتر:پاهاش بد شکسته فک نکنم تا ی سال بتونه با این پا راه بره
هانا:ب...بله..لطفا مراقبش باشین
دکتر:بله حتما
هانا:موفق باشین
هانا پوکر از اتاق عمل اومد بیرون چشاش اشکی بود خودشو سرزنش میکرد که اگه شاید اونموقع دنبال دوستش رفته بود این اتفاق براش نمی افتاد
نامجون و ته سری اومدن پیشش
ته:چ....چی شد؟؟
نامی:خانم هانا حالش خوبه؟؟
هانا:عاره حالش خوبه فقط
ته:فقط چی؟؟
هانا:فقط پاش بدجور شکسته نمیتونه راه برا حداقل تا ی سال
ته با این حرف هانا گره هاش بیشتر شد:
همش تقصیر منه 😭😭
نامی:اروم باش داداشم
ته:چطور میتونم ارو باشم؟؟
همون موقع یونا رو اوردن ته میخواست بره پیش یونا که نامی نزاش
ته:بزار برم
هانا:الان میبرنش بخش توم میتونی ببینیش
ته:ولی من الان.....
و سیاهی..
نامی و هانا رسیدن به بیمارستان هانا سریع تر از نامی از ماشین پیاده شد و به داخل رفت
هانا رو به پرستار:خانم ببخشید خانمی که تصادف کردن رو به اینجا اوردن شما میدونین کجاس؟؟
پرستار:اسمشون؟؟
هانا:پارک یونا
پرستار:چرا اوردنشون اینجا ..الان هم اتاق عمل هستن
هانا:اتاق عمل کجاس؟؟
پرستار:طبقه سوم
هانا:ممنون..هانا با عجله رفت نامجون هم خودشو رسوند به هانا
نامی:خب کجاس؟؟
هانا:طبقه سوم
نامی:خب زود باش بریم
هانا و نامی رفتن پیش ته ..تهیونگ تا اونارو دید سریع بلند شد و اومد نامجون و بغل کرد
نامی:گریه نکن خوب میشه اون دختر قویهه
ته:همش تقصیز منه*گریه*چرا من حرف اون دختره بی همه چیز رو باور کردم؟؟همش تقصیر من نامرده*گریه*
نامی:تقصیر تو نیس تقصیر تو نیس .. بیا بشین اینجا
هانا چون پزشک بود میتونست با کارت پزشکیش بره داخل پس گفت:
من میرم به هانا سر میزنم
ته:نمیزارن بری تو
هانا:ناسلامتی من ی پزشکما
نامی:واقعا؟؟تو ی دکتری؟
هانا:عاره من دکترم
نامی:اوکی زود برو
هانا رقت به پرستار اونقد التماس کرد و پرستار با رئیس بخش هماهنگ کرد و هانا لباس مخصوص پوشید و رفت اتاق عمل
ته هم همینجور داشت گریه میکرد نامی هم سعی در اروم کردنش داشت ولی هیچ جوره فایده نداشت
هانا تو اتاق عمل:
دکتر حالش چطوره؟؟
دکتر:شما؟؟
هانا:من کیم هانا دکتر قلب و عروق هستم
دکتر:من تا حالا شما رو ندیدم ولی اسمتون برای من اشناست
هانا:من تازه از امریکا اومدم
دکتر:عاوو بله تازه شناختم خیلی خوشحالم از دیدار با شما
هانا:من هم همینطور خب شما به کارتون برسید
دکتر:عا.. بله بله ببخشید
هانا:علائم حیاطیش چطوره؟؟
پرستار:فعلا که مشکلی نیست
دکتر:پاهاش بد شکسته فک نکنم تا ی سال بتونه با این پا راه بره
هانا:ب...بله..لطفا مراقبش باشین
دکتر:بله حتما
هانا:موفق باشین
هانا پوکر از اتاق عمل اومد بیرون چشاش اشکی بود خودشو سرزنش میکرد که اگه شاید اونموقع دنبال دوستش رفته بود این اتفاق براش نمی افتاد
نامجون و ته سری اومدن پیشش
ته:چ....چی شد؟؟
نامی:خانم هانا حالش خوبه؟؟
هانا:عاره حالش خوبه فقط
ته:فقط چی؟؟
هانا:فقط پاش بدجور شکسته نمیتونه راه برا حداقل تا ی سال
ته با این حرف هانا گره هاش بیشتر شد:
همش تقصیر منه 😭😭
نامی:اروم باش داداشم
ته:چطور میتونم ارو باشم؟؟
همون موقع یونا رو اوردن ته میخواست بره پیش یونا که نامی نزاش
ته:بزار برم
هانا:الان میبرنش بخش توم میتونی ببینیش
ته:ولی من الان.....
و سیاهی..
۵۳.۱k
۰۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.