عاقوش نفس گیر
#عاقوش_نفس_گیر
#پارت_۱
توجه: این رمان تخیلی میباشد!
داستان از اونجایی شروع میشه که یکی میخنده و خندش با بقیه فرق داره.
حس میکردم نفسی توی ریه هام نیست و دیگه نفس نمیکشم.
بغلش کرده بودم و مهکم گرفته بودمش و داشتم بوش رو استشمام میکردم و اونم بغلم کرده بود. قسمت بی کلام آهنگ بود و آرشام چیزی نمیخوند.
گرمیه دستش رو روی شونم حس میکردم.
اشک هام رو میدیدم که روی لباسش میریخت و در همین هین صدای جیغ و هیجان و ترس و همهمه ی تماشاچی ها بلند شد.
از بغلش جدا شدم و برگشتم تا ببینم صدا از چیه.
مردی با چاقو داشت به سمت آرشام می اومد.
آرشام دستم رو کشید و منو برد پشتش.
مرد به استیج نزدیک شد و بادیگارد ها اومدن سمتش ولی چاقورو مستقیم تو دل و معده و قلبشون می کرد و اونا درجا تموم میکردن و می افتادن رو زمین.
آخرین بادیگارد به سمت مرد اومد و مرد چاقورو تو قلبش فرو کرد و در نیاور و چاقو تو قلب بادیگارد موند.
بادیگارد ها تمون شده بودن و مرد به سمت آرشام پرید رو استیج.
صدای جیغ تماشاچی ها پایان نداشت و سالن ریخته بود بهم.
مرد اومد جلوی آرشام و آرشام سعی کرد مرد رو بکشه ولی اون دست هاشو گذاشت جای گردن آرشام وبه قصد خفه کردن فشار میداد.
مرد داشت آرشام رو خفه میکرد.
آرشام رنگش کبود شده بود و نمیتونست نفس بکشه و فقط دست و پامیزد...🖇
#پارت_۱
توجه: این رمان تخیلی میباشد!
داستان از اونجایی شروع میشه که یکی میخنده و خندش با بقیه فرق داره.
حس میکردم نفسی توی ریه هام نیست و دیگه نفس نمیکشم.
بغلش کرده بودم و مهکم گرفته بودمش و داشتم بوش رو استشمام میکردم و اونم بغلم کرده بود. قسمت بی کلام آهنگ بود و آرشام چیزی نمیخوند.
گرمیه دستش رو روی شونم حس میکردم.
اشک هام رو میدیدم که روی لباسش میریخت و در همین هین صدای جیغ و هیجان و ترس و همهمه ی تماشاچی ها بلند شد.
از بغلش جدا شدم و برگشتم تا ببینم صدا از چیه.
مردی با چاقو داشت به سمت آرشام می اومد.
آرشام دستم رو کشید و منو برد پشتش.
مرد به استیج نزدیک شد و بادیگارد ها اومدن سمتش ولی چاقورو مستقیم تو دل و معده و قلبشون می کرد و اونا درجا تموم میکردن و می افتادن رو زمین.
آخرین بادیگارد به سمت مرد اومد و مرد چاقورو تو قلبش فرو کرد و در نیاور و چاقو تو قلب بادیگارد موند.
بادیگارد ها تمون شده بودن و مرد به سمت آرشام پرید رو استیج.
صدای جیغ تماشاچی ها پایان نداشت و سالن ریخته بود بهم.
مرد اومد جلوی آرشام و آرشام سعی کرد مرد رو بکشه ولی اون دست هاشو گذاشت جای گردن آرشام وبه قصد خفه کردن فشار میداد.
مرد داشت آرشام رو خفه میکرد.
آرشام رنگش کبود شده بود و نمیتونست نفس بکشه و فقط دست و پامیزد...🖇
۱.۷k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.