عاقوش نفس گیر
#عاقوش_نفس_گیر
#پارت_۴
چند روز بعد.....
ساعت ۱۰ صبح بلیط داشتیم و داشتیم و برای همیشه از امریکا میرفتم.
پلیس ها زنگ زده بودن و گفتن: مشکل حل شده و میتونم برم.
ولی از آرشام هیچ خبری نبود...
نه توی رسانه ها و نه جای دیگه.
ساعت ۹:۳۰ بود و توی فرودگاه منتظر بودیم.
حس عجیبی داشتم.
فکر می کردم و یهو گوشیم زنگ خورد.
شماره ناشناس بود.
جواب دادم و گفتم: بله؟
صدایی آشنا و زیبا گفت: سلام !
آرشام بود.
قلبم ریخت و خیلی خوشحال شدم و گفتم: سلام آقا آرشام خوبین؟
_آره عزیزم شما خوبین؟
قلبم داشت وا میستاد و نمیدونستم باید چی بگم.
گفتم: خیلی ممنونم مرسی
ادامه داد: ببخشید من اسمتون رو نمیدونم.
_ خواهش میکنم من صحرام
_ صحرا ! ؛ چه اسم قشنگی
_ لطف دارین آقا آرشام مرسی
_ صحرا خانم ببخشید میتونم بینمتون؟ یه کاری باهاتون داشتم.
ذوق مرگ شدم و داشتم بال در می آوردم.
اومدم بگم حتما که یهو یادم افتاد ۲۰ دقیقه دیگه پرواز دارم.
گفتم: ای وای من خییییییییییییییییلی دوست داشتم ولی من ۲۰ دقیقه دیگه پرواز دارم و دارم میرم ایران.
جواب داد: مگه شما تو آمریکا زندگی نمی کنی؟
گفتم نه!
گفت پس اومده بودی مسافرت؟
آهی کشیدم و گفتم داستانش طولانیه من فقط به خواطر شما اومدم آمریکا!
خوشحال شد و ادامه داد: خب من حتما باید بینمتون الان کجایین؟
_ فرودگاه
_ خیل خب باشه پس با من کاری ندارین؟ هرچند که من بیخیال نمیشم.
معنیه حرفش رو نفهمیدم واسه چی بیخیال نمیشی
گفتم : نه خیلی زحمت کشیدین خدانگهدار
شمارش رو سیو کردم و داشتم از خوشحالی بال در
می آوردم.
۵ روزی بود که رسیده بودم تهران.
حسابی خستگیم در درفته بود و مدرسه ها به علت سرمای هوا یه هفته تعطیل شده بود.
ساعت ۶ عصر رو تختم دراز کشیده بودم و به سقف خیره شده بودم.
داشتم به آرشام فکر میکردم؛ باخودم میگفتم : من چقدر خوشبختم که و جونش رو نجات دادم بغلش کردم و این افتخار خیلی خیلی خیلی بزرگیه که با گوشیش کار کردم و شمارم رو براش زدم و یا حتی باهاش تلفنی حرف زدم و شمارش رودارم.
و حرفی که اون روز زد ذهنم رو درگیر کرد: یعنی چی من بیخیال نمیشم؟
تو فکر بودم که تلفنم زنگ زد
برش داشتم و نوشته بود: 𝐌𝐢𝐨 𝐑𝐢𝐜𝐜𝐢𝐎 (فرفری من)
آرشام بود.
خیلی هول کردم و خر ذوق شدم.
خودمو پرت کردم رو تخت و جواب دادم...🖇
#پارت_۴
چند روز بعد.....
ساعت ۱۰ صبح بلیط داشتیم و داشتیم و برای همیشه از امریکا میرفتم.
پلیس ها زنگ زده بودن و گفتن: مشکل حل شده و میتونم برم.
ولی از آرشام هیچ خبری نبود...
نه توی رسانه ها و نه جای دیگه.
ساعت ۹:۳۰ بود و توی فرودگاه منتظر بودیم.
حس عجیبی داشتم.
فکر می کردم و یهو گوشیم زنگ خورد.
شماره ناشناس بود.
جواب دادم و گفتم: بله؟
صدایی آشنا و زیبا گفت: سلام !
آرشام بود.
قلبم ریخت و خیلی خوشحال شدم و گفتم: سلام آقا آرشام خوبین؟
_آره عزیزم شما خوبین؟
قلبم داشت وا میستاد و نمیدونستم باید چی بگم.
گفتم: خیلی ممنونم مرسی
ادامه داد: ببخشید من اسمتون رو نمیدونم.
_ خواهش میکنم من صحرام
_ صحرا ! ؛ چه اسم قشنگی
_ لطف دارین آقا آرشام مرسی
_ صحرا خانم ببخشید میتونم بینمتون؟ یه کاری باهاتون داشتم.
ذوق مرگ شدم و داشتم بال در می آوردم.
اومدم بگم حتما که یهو یادم افتاد ۲۰ دقیقه دیگه پرواز دارم.
گفتم: ای وای من خییییییییییییییییلی دوست داشتم ولی من ۲۰ دقیقه دیگه پرواز دارم و دارم میرم ایران.
جواب داد: مگه شما تو آمریکا زندگی نمی کنی؟
گفتم نه!
گفت پس اومده بودی مسافرت؟
آهی کشیدم و گفتم داستانش طولانیه من فقط به خواطر شما اومدم آمریکا!
خوشحال شد و ادامه داد: خب من حتما باید بینمتون الان کجایین؟
_ فرودگاه
_ خیل خب باشه پس با من کاری ندارین؟ هرچند که من بیخیال نمیشم.
معنیه حرفش رو نفهمیدم واسه چی بیخیال نمیشی
گفتم : نه خیلی زحمت کشیدین خدانگهدار
شمارش رو سیو کردم و داشتم از خوشحالی بال در
می آوردم.
۵ روزی بود که رسیده بودم تهران.
حسابی خستگیم در درفته بود و مدرسه ها به علت سرمای هوا یه هفته تعطیل شده بود.
ساعت ۶ عصر رو تختم دراز کشیده بودم و به سقف خیره شده بودم.
داشتم به آرشام فکر میکردم؛ باخودم میگفتم : من چقدر خوشبختم که و جونش رو نجات دادم بغلش کردم و این افتخار خیلی خیلی خیلی بزرگیه که با گوشیش کار کردم و شمارم رو براش زدم و یا حتی باهاش تلفنی حرف زدم و شمارش رودارم.
و حرفی که اون روز زد ذهنم رو درگیر کرد: یعنی چی من بیخیال نمیشم؟
تو فکر بودم که تلفنم زنگ زد
برش داشتم و نوشته بود: 𝐌𝐢𝐨 𝐑𝐢𝐜𝐜𝐢𝐎 (فرفری من)
آرشام بود.
خیلی هول کردم و خر ذوق شدم.
خودمو پرت کردم رو تخت و جواب دادم...🖇
۶۶۷
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.