ی بوق دو بوق
ی بوق دو بوق
صدایی ب گوشش خورد ک گفت بعد از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید متشکرم...
بعد با صدای بچگونه میگوید ک
+سلام مامانی باز ک رفت رو پیغام گیر ...میدونی چقدر دلتنگتم ...میدونی ک امشب سیمین باره ک ماه رو دیدم و اما تورو ندیدمت .....میدونی ک امشب هفتمین باره ک ستاره ها تو اسمون هست اما صداتو نشنیدم هفت بار ماه و ستاره اومد و تو باهام تماس نگرفتی .....میدونی ک ی دختر داری ک دلتنگت شده
دخترک لحظه ای سکوت میکند
بعد با کمی بغض ادامه میدهد
+مامانی هر شب ک بابایی منو تو تختم میزاره دعا میکنم ک مریضات تموم بشن ک بتونی زودی بیای خونه
صداشو اروم تر میکنه و میگ
+بابایی بلد نیست ک ماکارانی درست کنه زودی بیا و درست کن
و بعد کمی صدایش را صاف میکند و ادامه میدهد
+مامان جونیم ..... میدونم ک نمیتونی بخاطر مریضایی ک هستن بیای خونه چون حالشون بد میشه ولی من ....
کمی سکوت میکند تلفن را از خودش دور میکند و بینی اش را بالا میکشد و اشکش را پاک میکند و ادامه میدهد
+من.... پیش خدا دعا کردم ک هم مریضات خوب بشن اما اگر الان نمیشه ک خوب بشن حداقل ی ساعت حالشون بد نشه ک بتونی بهم زنگ بزنی .....متوجه میشم ک بابایی میاد پیشت اما میگ نمیاد منم خوب دلم میخواد ببینمت
مامان جونم شبت بخیر خدافظ
تلفن را قطع میکند و سرش را زیر پتو میبرد و گریه میکند عروسکش را صفت بغل میکند بعد از چند دقیقه بلند میشود صدای مادرش در خانه میپیچد و ب سمت درب خروجی اتاق میرود و وقتی درب را باز میکند هیچکس ب جز پدرش نبود پدرش روی مبل پشت ب دخترک نشسته و است و با همسرش به صورت تصویری صحبت میکند
دختر مادرش را میبیند کمی جلو میرود
مادر دخترک اشک هایش را پاک میکند و ب همسرش میگوید ک صدای دخترک را شنیده اما از دلتنگی بغضی در گلویش است ک نمیتواند با دخترش صحبت کند دخترک وقتی جلو میرود صورت زخمی مادرش را میبیند ک بخاطر وجود ماسک زخم شده است
دخترک زیر گریه میزند و تلفن همراه را از پدرش میگیرد و بغل میکند....
در خانه بمانیم تا ب خانه برگردند #دستنوشته_من #در_خانه_بمانیم #کرونا #شکست #پرستار #پزشک #کافه_رمان
صدایی ب گوشش خورد ک گفت بعد از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید متشکرم...
بعد با صدای بچگونه میگوید ک
+سلام مامانی باز ک رفت رو پیغام گیر ...میدونی چقدر دلتنگتم ...میدونی ک امشب سیمین باره ک ماه رو دیدم و اما تورو ندیدمت .....میدونی ک امشب هفتمین باره ک ستاره ها تو اسمون هست اما صداتو نشنیدم هفت بار ماه و ستاره اومد و تو باهام تماس نگرفتی .....میدونی ک ی دختر داری ک دلتنگت شده
دخترک لحظه ای سکوت میکند
بعد با کمی بغض ادامه میدهد
+مامانی هر شب ک بابایی منو تو تختم میزاره دعا میکنم ک مریضات تموم بشن ک بتونی زودی بیای خونه
صداشو اروم تر میکنه و میگ
+بابایی بلد نیست ک ماکارانی درست کنه زودی بیا و درست کن
و بعد کمی صدایش را صاف میکند و ادامه میدهد
+مامان جونیم ..... میدونم ک نمیتونی بخاطر مریضایی ک هستن بیای خونه چون حالشون بد میشه ولی من ....
کمی سکوت میکند تلفن را از خودش دور میکند و بینی اش را بالا میکشد و اشکش را پاک میکند و ادامه میدهد
+من.... پیش خدا دعا کردم ک هم مریضات خوب بشن اما اگر الان نمیشه ک خوب بشن حداقل ی ساعت حالشون بد نشه ک بتونی بهم زنگ بزنی .....متوجه میشم ک بابایی میاد پیشت اما میگ نمیاد منم خوب دلم میخواد ببینمت
مامان جونم شبت بخیر خدافظ
تلفن را قطع میکند و سرش را زیر پتو میبرد و گریه میکند عروسکش را صفت بغل میکند بعد از چند دقیقه بلند میشود صدای مادرش در خانه میپیچد و ب سمت درب خروجی اتاق میرود و وقتی درب را باز میکند هیچکس ب جز پدرش نبود پدرش روی مبل پشت ب دخترک نشسته و است و با همسرش به صورت تصویری صحبت میکند
دختر مادرش را میبیند کمی جلو میرود
مادر دخترک اشک هایش را پاک میکند و ب همسرش میگوید ک صدای دخترک را شنیده اما از دلتنگی بغضی در گلویش است ک نمیتواند با دخترش صحبت کند دخترک وقتی جلو میرود صورت زخمی مادرش را میبیند ک بخاطر وجود ماسک زخم شده است
دخترک زیر گریه میزند و تلفن همراه را از پدرش میگیرد و بغل میکند....
در خانه بمانیم تا ب خانه برگردند #دستنوشته_من #در_خانه_بمانیم #کرونا #شکست #پرستار #پزشک #کافه_رمان
۱۹.۵k
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.