بهمنگفتی تو را جانم نبودی

به من گفتی  تو را جانم ، نبودی
تو  را مُرغی  غزلخوانم  ، نبودی
خودت  گفتی  شوم  قربانی تو
گلو   و   تیغِ     بُرانم  ،   نبودی
نمی گفتی شوم خود لاله زارت؟
شدم    دریا   زِ  بارانم ، نبودی
تو خود گفتی طلوعی در خزانی
زِ  عشقت  در  دبستانم   ، نبودی
کشانیدی  تن  و جانم به مسلخ
دلِ ویرانه یرانم   ، نبودی
چو آهو  بچه  افتاده  به  میدان
هزاران تشنه ی جانم  ، نبودی
دیدگاه ها (۱)

تقویم خاطراتم پرشده ازآمدن نم نم باران از تو چه پنهان منساله...

از غمش سر به در و مشت به دیوار زدم ناله از این دلِ وامانده ی...

ای که دهی گُل به گُلستان منوقتِ خزان رفته زِ بستانِ منگشته ...

نمی گفتی  منم  دیوانه ی  تو؟لبِ  خُشکیده  برمیخانه ی  تونمی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط