Part70
#Part70
#هلیا
حتی یدقیقه هم از این رفیقاش که میگفت جدا نشد و حسابی گفتن و خندیدن.
خنده هایی که اولین بار بود میدیدمشون .
یه خنده واقعی نه پوزخند.
ساعت یک بود و من واقعا نمیتونستم صبر کنم و با صدای ضعیفی ازش خواستم بیاد اتاقم
#سهراب
دیدن این رفیقای قدیمی روحم و جلا داده بودن .
دعوای کیارش و دختر همسایمون . که من فقط نوجوونیشو یادمه اونقدر منو به خنده انداخته بود که هیچی نمیشنیدم.
هیچیه هیچی .
متوجه شدم یکی داره تکونم میده ولی از زور خنده حواسم جمع نمیشد .
تا اینکه کیارش با صدای بلندی گفت:
- سهراب .
- ها ها . بله ؟
و دوباره ولی آرومتر خندیدم .
- جونم داش ؟
- خانوم کارتون دارن .
با لبخندی ناشی از خنده قبل به سمتش برگشتم که دیدم اون جدی بالا سرم ایستاده :
- چته .
- یه لحظه بیا اتاقم کارت دارم .
- بگو .
- اینجا نمیتونم بگم . بیا اتاقم لطفا .
روبه جمع گفتم :
- الان میام بچه ها .
اصلا حوصله این خروس بد محل و نداشتم .
- بگو .
- دوستات فکر نکنم مهمون یکی دوروز باشن ... درسته ؟
- که چی ؟
- خوب ....
نمیدونم چطوری ولی انگار با ترس جلو اومد :
- سهراب . واقعا ... واقعا چه نیازی به حضور من هست هووم ؟ اونم وقتی هیچ کاری نمیکنم دانشگاه نمیرم .من واقعا بین اینهمه پسر نمیتو
- ساکت شو.
اگه یکم اذیتش میکردم بد نمیشد. میشد ؟
- چشم و دل پاک تر از این حرفان بچه!
- من بچه نیستم فقط ...
من جلو رفتم و اون عقب . با چشای ریز شده پرسیدم .
- فقط چی ؟
- نمیتونم اینجارو تحمل
موهاشو کنار زدم و وسط حرفش با صدای آرومش پچ مانند گفتم :
- اینجا رو یا منو ؟ هووم؟......
عررررررر. از این پارت . خیلی دوست دارم نظرتونو راجب این پارت بدونم . پارت بعدی و فردا میزارم که اون خیلی هیجانی تره و ادامه ی این پارته
#هلیا
حتی یدقیقه هم از این رفیقاش که میگفت جدا نشد و حسابی گفتن و خندیدن.
خنده هایی که اولین بار بود میدیدمشون .
یه خنده واقعی نه پوزخند.
ساعت یک بود و من واقعا نمیتونستم صبر کنم و با صدای ضعیفی ازش خواستم بیاد اتاقم
#سهراب
دیدن این رفیقای قدیمی روحم و جلا داده بودن .
دعوای کیارش و دختر همسایمون . که من فقط نوجوونیشو یادمه اونقدر منو به خنده انداخته بود که هیچی نمیشنیدم.
هیچیه هیچی .
متوجه شدم یکی داره تکونم میده ولی از زور خنده حواسم جمع نمیشد .
تا اینکه کیارش با صدای بلندی گفت:
- سهراب .
- ها ها . بله ؟
و دوباره ولی آرومتر خندیدم .
- جونم داش ؟
- خانوم کارتون دارن .
با لبخندی ناشی از خنده قبل به سمتش برگشتم که دیدم اون جدی بالا سرم ایستاده :
- چته .
- یه لحظه بیا اتاقم کارت دارم .
- بگو .
- اینجا نمیتونم بگم . بیا اتاقم لطفا .
روبه جمع گفتم :
- الان میام بچه ها .
اصلا حوصله این خروس بد محل و نداشتم .
- بگو .
- دوستات فکر نکنم مهمون یکی دوروز باشن ... درسته ؟
- که چی ؟
- خوب ....
نمیدونم چطوری ولی انگار با ترس جلو اومد :
- سهراب . واقعا ... واقعا چه نیازی به حضور من هست هووم ؟ اونم وقتی هیچ کاری نمیکنم دانشگاه نمیرم .من واقعا بین اینهمه پسر نمیتو
- ساکت شو.
اگه یکم اذیتش میکردم بد نمیشد. میشد ؟
- چشم و دل پاک تر از این حرفان بچه!
- من بچه نیستم فقط ...
من جلو رفتم و اون عقب . با چشای ریز شده پرسیدم .
- فقط چی ؟
- نمیتونم اینجارو تحمل
موهاشو کنار زدم و وسط حرفش با صدای آرومش پچ مانند گفتم :
- اینجا رو یا منو ؟ هووم؟......
عررررررر. از این پارت . خیلی دوست دارم نظرتونو راجب این پارت بدونم . پارت بعدی و فردا میزارم که اون خیلی هیجانی تره و ادامه ی این پارته
۲۹۵
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.