Part

#Part68


سینا(سهیل)

شب شده بود .
حالا ما تو این بیابون وایساده بودیم .
سایه شب .
منتظر بودیم اون پفیوز ترک
(قصد توهین به ترک هارو نداریم . اینجا منظور ارسلان ) بیاد تا شیشتایی خراب شیم رو سرش .
ما دوباره برگشته بودیم .
اونده بودیم بمونیم و این پاندمی بزرگ و قشنگ ترش کنیم .‌ اومده بودیم یادشون بندازیم که وقتی ما هستیم جایگاه اونا چیه .
این چند وقت هم اشتباه کردیم که وقت تلف کردیم .
اینجا تازه شروع این انتقامه .‌..
#هلیا

از موقعی که یاشار گفت که هیچ کاری بلد نیستم و نباید انجام بدم ‌، بیکار و عصبی تو خونه فقط کار میکنم.
حتی نمیزاره دانشگاهم و برم . خسته و کوفته از کار ، پله هارو بالا رفتم .
کامل نرفته بودم بالا که صدای یه نفر اومد :
- یالا یالا . آبجی بیام تو ؟.
و بعد یاشار ،سهیل و چهار نفر دیکه که نمیشناختمشون وارد شدن و سر و صورت همشون خاکی و زخمی.
- چیشده ؟ چرا اینشکلی شدین شماها ؟
- سلام زنداداش خوبی شما ؟
اون چیزی که میدیدم غیر قابل باور بود .
یاشار و سهیل با لباسای نامرتب و غیر رسمی و "سر تراشیده" !
با اوت پسر های سربه زیر و اخمو ‌‌
یاشار موهاشو از ته زده بود و لباسای چیریک پوشیده بود اصلا .‌‌....
- یاشار .....؟! تو چرا ...... چرا موهاتو زدی ؟
دیدگاه ها (۰)

#Part69#سهراببعد از اینکه همه‌ی بچه های سایه شب و جمع کردم ....

#Part70#هلیا حتی یدقیقه هم از این رفیقاش که می‌گفت جدا نشد و...

#Part67سهراب(یاشار)ساعت ۶ عصر ...بالاخره قبول کردم . نمیخواس...

سلام . یکی از چیزایی که فراموش کردم بگم . اسم شخصیت اصلی رما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط