ساعت شنی ♕
ساعت شنی ♕
پارت هفتم
دیانا: صبح بیدار شدم دیدم ارسلان دستشو دور سرم حلقه کرده میخواستم جیغ بکشم ولی با بدختی خلاص شدم
پانیذ: جیغ
رضا: چیشده
پانیذ: من پیش تو چیکار میکنم (لرزش)
رضا: وای ترسیدم گفتم چیشده
حالا بیا بریم صبحانه بخوریم
پانیذ: بعد از صبحانه من رفتم خونه
مامان: معلوم هست کجایی
پانیذ: خونه نیکا اینا
مامان: تو با اجازه ی کی شب اونجا موندی
پانیذ: چی
مامان: چیو زهزمار تو نمیدونی نیکا داداش داره ها اونوقت شب هم اونجا میمونی (داد)
پانیذ: مامان
بخدا الان از دستت میرم از خونه بیرون عه
مامان: بفرما راه باز جاده دراز
پارت هفتم
دیانا: صبح بیدار شدم دیدم ارسلان دستشو دور سرم حلقه کرده میخواستم جیغ بکشم ولی با بدختی خلاص شدم
پانیذ: جیغ
رضا: چیشده
پانیذ: من پیش تو چیکار میکنم (لرزش)
رضا: وای ترسیدم گفتم چیشده
حالا بیا بریم صبحانه بخوریم
پانیذ: بعد از صبحانه من رفتم خونه
مامان: معلوم هست کجایی
پانیذ: خونه نیکا اینا
مامان: تو با اجازه ی کی شب اونجا موندی
پانیذ: چی
مامان: چیو زهزمار تو نمیدونی نیکا داداش داره ها اونوقت شب هم اونجا میمونی (داد)
پانیذ: مامان
بخدا الان از دستت میرم از خونه بیرون عه
مامان: بفرما راه باز جاده دراز
۵.۷k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.