چه لبخند چندش آوری برچهره دارد احوالم دلم در غربت نگاه

چه لبخند چندش آوری برچهره دارد احوالم! دلم در غربت نگاه خورشید تن به مهر ابرها داد و به سکوتی خاکستری درود فرستاد!
تنهایی، به نشانه رفاقت، دستی بر شانه های بی غرورم زد شد شفیق ترین رفیق روزگارم .
درد ، فراخوان داد و من شال قرمزی که موریانه،دلی سیر خود را میهمان تارو پودش کرده ، دور بغضهایم می پیچم تا در هوای سرد رابطه ها محتاج صدقه از جنس رنگ پریده ترین تبسم ها نشوند!
من جهنمی ترین هذیان گوی روزگارم.
تنم داغ ازتب بی مهری و سرم پربار از خاطره ات غبارگرفته .
هر روز باران میشوم و چند وعده میبارم بر سفره کویری دل
اما باز تشنه است و نگاهش را به رویای یک سراب گره زده .
دیدگاه ها (۲۲)

بلاتکلیفی اونجاش بده؛ که شب چمدون میبندی،صبح با یه صبح بخیر...

به من نگو مَرده و حرفش!مرد؟ نکند مردانگی به چرخاندن چشمان بُ...

اگر علاقه ات به دیداری دوباره ، از لابه لای منطِق سخت ، پروا...

به خرﻣﺎﻟﻮﯼ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﮔﺲ ﻧﺒﺎﺷﺪﺑﻪ ﮔ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط