خان زاده پارت150
#خان_زاده #پارت150
جوابی ندادم که عربده زد
_با توعم من این چی میگه؟
مثل خودش صدام و بردم بالا و گفتم
_به تو چه؟راست بگه یا دروغ به تو چه؟
اهورا با خشم یقه ی سامان و چسبید و گفت
_فکر کردی میتونی به وسیله ی آیلین زهرتو بریزی؟کور خوندی سامان. حسرتش و به دلت میذارم!
سامان ابرو بالا انداخت و گفت
_این دختر چه نسبتی باهات داره که بخوام از طریق اون زهرمو بریزم؟مال امشب نیست که برادر من خیلی وقته خاطرش عزیزه واسم!
با این حرفش اهورا چنان مشتی به صورتش زد که سامان پرت شد عقب..
با جیغ گفتم
_اهورا چی کار میکنی؟
به سمتم اومد و بازوم و گرفت.
به سمت ماشینش برد و بی اعتنا به تقلاهام پرتم کرد داخل ماشین!
مهلتی به سامان نداد. سوار شد و به لحظه نکشید پاشو روی گاز فشرد و ماشین از جاش کنده شد.
به در کوبیدم و داد زدم
_نگه دار اهورا کجا میری؟
جوابمو نداد و سرعتش و بیشتر کرد.. پشت سرمو نگاه کردم و گفتم
_زدیش اهورا... برگرد ببینم چیزیش نشده باشه!
صدای دادش در اومد
_خفه شو آیلین..
دستگیره ی درو باز کردم و گفتم
_خفه نمیشم نگه دار تا خودم و پرت نکردم پایین!
بازوم و محکم گرفت و ماشین و نگه داشت.
خم شد و درو بست و این بار قفل مرکزی و زد و گفت
_هیشششش.آروم بگیر تا یه بلایی سر جفتمون نیاوردم.
محکم به در زدم و گفتم
_آخه دردت چیه؟به تو چه ربطی داره که من میخوام با سامان ازدواج کنم؟
نگاهم کرد و گفت
_حواست باشه چی میگی خانم کوچولو.هنوز هفده سالته...عقلت قد نمیده اونی که بیخ گوشت وز وز عاشقونه کرده واسه خاطر اینه که زهرش و به من بریزه!
با اخم گفتم
_تو فکر کردی همه مثل خودت بدن؟سامان آدم خوبیه. منم باهاش ازدواج...
دستش و پشت گردنم گذاشت و سرم و جلو کشید و با گذاشتن لب های حریصش روی لبم لالم کرد.
🍁 🍁 🍁 🍁
جوابی ندادم که عربده زد
_با توعم من این چی میگه؟
مثل خودش صدام و بردم بالا و گفتم
_به تو چه؟راست بگه یا دروغ به تو چه؟
اهورا با خشم یقه ی سامان و چسبید و گفت
_فکر کردی میتونی به وسیله ی آیلین زهرتو بریزی؟کور خوندی سامان. حسرتش و به دلت میذارم!
سامان ابرو بالا انداخت و گفت
_این دختر چه نسبتی باهات داره که بخوام از طریق اون زهرمو بریزم؟مال امشب نیست که برادر من خیلی وقته خاطرش عزیزه واسم!
با این حرفش اهورا چنان مشتی به صورتش زد که سامان پرت شد عقب..
با جیغ گفتم
_اهورا چی کار میکنی؟
به سمتم اومد و بازوم و گرفت.
به سمت ماشینش برد و بی اعتنا به تقلاهام پرتم کرد داخل ماشین!
مهلتی به سامان نداد. سوار شد و به لحظه نکشید پاشو روی گاز فشرد و ماشین از جاش کنده شد.
به در کوبیدم و داد زدم
_نگه دار اهورا کجا میری؟
جوابمو نداد و سرعتش و بیشتر کرد.. پشت سرمو نگاه کردم و گفتم
_زدیش اهورا... برگرد ببینم چیزیش نشده باشه!
صدای دادش در اومد
_خفه شو آیلین..
دستگیره ی درو باز کردم و گفتم
_خفه نمیشم نگه دار تا خودم و پرت نکردم پایین!
بازوم و محکم گرفت و ماشین و نگه داشت.
خم شد و درو بست و این بار قفل مرکزی و زد و گفت
_هیشششش.آروم بگیر تا یه بلایی سر جفتمون نیاوردم.
محکم به در زدم و گفتم
_آخه دردت چیه؟به تو چه ربطی داره که من میخوام با سامان ازدواج کنم؟
نگاهم کرد و گفت
_حواست باشه چی میگی خانم کوچولو.هنوز هفده سالته...عقلت قد نمیده اونی که بیخ گوشت وز وز عاشقونه کرده واسه خاطر اینه که زهرش و به من بریزه!
با اخم گفتم
_تو فکر کردی همه مثل خودت بدن؟سامان آدم خوبیه. منم باهاش ازدواج...
دستش و پشت گردنم گذاشت و سرم و جلو کشید و با گذاشتن لب های حریصش روی لبم لالم کرد.
🍁 🍁 🍁 🍁
۱۴.۲k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.