خان زاده پارت149
#خان_زاده #پارت149
خشکم زد... تصور هر چیزی رو میکردم الا این.
منتظر بهم زل زده بود اما من یک کلمه هم نمی تونستم بگم.
فهمید حالم و که ادامه داد
_واسه من مهم نیست گذشتت چی بوده آیلین.چون منم گذشتم پاک و بی عیب نیست اما میدونم اگه قبول کنی همیشه بهت وفادار میمونم. میدونم که تو هم بهم وفادار میمونی برای همین ازت میخوام به پیشنهادم فکر کنی باشه؟
لب هام تکون خورد و همزمان ماشین آشنایی جلومون ترمز کرد. اهورا از ماشین پیاده شد.
مثل مجرما خواستم دستمو از دست سامان بیرون بکشم که اجازه نداد.
اهورا با اخم وحشتناکی به این سمت اومد و در سمت منو باز کرد.
چشمش به دستامون افتاد با حرص صاف ایستاد.نفس عمیقی کشید و دست دور بازوم انداخت و چنان محکم کشید که از ماشین شوت شدم بیرون.
سامان عصبی پیاده شد و گفت
_چی کار میکنی؟
اهورا با خشم کنار گوشم غرید
_عین بچه ی آدم بشین تو ماشین تا بیام.
حرفش و زد و یه قدم باقی مونده رو به سمت سامان برداشت و با مشت به صورتش کوبید.
جیغم بلند شد.اهورا با خشم عربده زد
_فهمیدی زن من بوده و واسش کیسه دوختی هان؟گه میخوری دست شو بگیری عوضی غلط میکنی بیخ گوشش وز وز کنی!
سامان دستی به کنج لب خونیش کشید و گفت
_رابطه ی منو آیلین چه ربطی به تو داره؟
خواست برای دومین بار بزنه که پریدم جلوش و ترسیده گفتم
_توروخدا اهورا خان!
نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_گفتم سوار ماشین شو کر بودی؟
یه قدم عقب ایستادم و گفتم
_من با شما هیچ جا نمیام. خونش به جوش اومد و باز داد زد
_احمق تا کی میخوای به بچه بازی ادامه بدی؟ به خیالت بزرگ شدی؟تو رو یکی مواظبت نباشه سر یه دقیقه گربه شاخت میزنه گفتم سوار شو آیلین روی سگم و بالا نیار..
برای دومین بار سامان دستم و گرفت و با جدیت گفت
_از این به بعد من مواظبشم.
اهورا دستی به صورتش کشید و با نفس عمیقی گفت
_خدایا بهم صبر بده. مرتیکه تو کی باشی هان؟
سامان با سری بالا گرفته جواب داد
_به زودی که اسمم توی شناسنامش رفت، شوهرش!
رسما خشکش زد. نگاهش و به من انداخت و گفت
_چی میگه این؟
🍁 🍁 🍁 🍁
خشکم زد... تصور هر چیزی رو میکردم الا این.
منتظر بهم زل زده بود اما من یک کلمه هم نمی تونستم بگم.
فهمید حالم و که ادامه داد
_واسه من مهم نیست گذشتت چی بوده آیلین.چون منم گذشتم پاک و بی عیب نیست اما میدونم اگه قبول کنی همیشه بهت وفادار میمونم. میدونم که تو هم بهم وفادار میمونی برای همین ازت میخوام به پیشنهادم فکر کنی باشه؟
لب هام تکون خورد و همزمان ماشین آشنایی جلومون ترمز کرد. اهورا از ماشین پیاده شد.
مثل مجرما خواستم دستمو از دست سامان بیرون بکشم که اجازه نداد.
اهورا با اخم وحشتناکی به این سمت اومد و در سمت منو باز کرد.
چشمش به دستامون افتاد با حرص صاف ایستاد.نفس عمیقی کشید و دست دور بازوم انداخت و چنان محکم کشید که از ماشین شوت شدم بیرون.
سامان عصبی پیاده شد و گفت
_چی کار میکنی؟
اهورا با خشم کنار گوشم غرید
_عین بچه ی آدم بشین تو ماشین تا بیام.
حرفش و زد و یه قدم باقی مونده رو به سمت سامان برداشت و با مشت به صورتش کوبید.
جیغم بلند شد.اهورا با خشم عربده زد
_فهمیدی زن من بوده و واسش کیسه دوختی هان؟گه میخوری دست شو بگیری عوضی غلط میکنی بیخ گوشش وز وز کنی!
سامان دستی به کنج لب خونیش کشید و گفت
_رابطه ی منو آیلین چه ربطی به تو داره؟
خواست برای دومین بار بزنه که پریدم جلوش و ترسیده گفتم
_توروخدا اهورا خان!
نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_گفتم سوار ماشین شو کر بودی؟
یه قدم عقب ایستادم و گفتم
_من با شما هیچ جا نمیام. خونش به جوش اومد و باز داد زد
_احمق تا کی میخوای به بچه بازی ادامه بدی؟ به خیالت بزرگ شدی؟تو رو یکی مواظبت نباشه سر یه دقیقه گربه شاخت میزنه گفتم سوار شو آیلین روی سگم و بالا نیار..
برای دومین بار سامان دستم و گرفت و با جدیت گفت
_از این به بعد من مواظبشم.
اهورا دستی به صورتش کشید و با نفس عمیقی گفت
_خدایا بهم صبر بده. مرتیکه تو کی باشی هان؟
سامان با سری بالا گرفته جواب داد
_به زودی که اسمم توی شناسنامش رفت، شوهرش!
رسما خشکش زد. نگاهش و به من انداخت و گفت
_چی میگه این؟
🍁 🍁 🍁 🍁
۱۲.۴k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.