از حال من اگر می پرسی باید بگویم

از حال من اگر می پرسی باید بگویم:
که جای خالی ات در فکر فرو می رود،
و روزها به همین آسانی از کار می افتند...
نبودنت زوق زوق می کند زیر پوست خواب هایم؛
چه برسد به چشم هایم که باردار بارنی اند...
که روی چشم و هم چشمی هیچ ناودانی فارغ نمی شوند
از من اگر بپرسی حالم را , باید بگویم
سیگار که از پس لالایی چشم های بارانی برنیاید
خواب هیچ بغض لم داده به گلویی را نمی پراند
اما تو , به آنجا که رسیدی
به روی کافه نشین ها نیاور
که سیگار چقدر میان دستانت دلبری می کند
و انکار کن
سر کله ات را
که در ته فنجان های روی میز , ته نشین شده است ..
...
به آنجا که رسیدی
یادت بیاید
رفتنت به این ویولن ملودی ای چسباند
که از خیر هیچ نوستالژی در من نمی گذرد..
دیدگاه ها (۱۰)

آنقدر به حوالی بی کسی نزدیک شده امکه دیگر هیچ چیز , رعب انگی...

پنجشنبهزنی است تنهاکه آنقدر از عشق گریخته ستبه پستوی انزوامب...

گیج خواب ...چشم هایم تو را دو تا می بینند..خیانت به هر کدامت...

مگر مهم است که هنوزتمام افعالم در امتداد تو صرف می شوندهمین ...

خاطراتِ تو ،نه ارو است که بسوزاندو نه زلزله ای سهمگین ، که و...

صحنه پارت دهم

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط