تقاص عشق فصل part
تقاص عشق/ فصل ۲ / part ۱۶۹
وارده کلاب شد همه جا تاریک بود هیچ چراغی روشن نبود
ات با بغض و استرس چند قدمی برداشت با صدای بغض داد زد
ات : جیمین ... جیمین..
. کسی اینجا نیست....
همینکه قدمه دیگه اش برداشت یهو چراغا روشن شدن با چیزی که جلوش دید شوکه شد جیمین با استایل شیک و عینک های سیاه اش با لبخند زیبایش
عینک هایش را از رویه چشم هایش برداشت و سمته ات قدم برداشت
اسلاید ۲ جیمین
جلو اش قرار گرفت و با لبخند گفت
جیمین : سالگرد ازدواج مون مبارک
ات که شوکه ایستاده بود چشم هایش پر از اشک شدن خودش رو انداخت تو آغوش عشق اش دست هایش را دوره گردنه شوهرش حلقه کرد اونم دست هایش را دوره کمره عشق اش حلقه کرد با بغضی که تویه گلوش بود گفت
ات : دیگه هیچوقت همچین کاری نکن خیلی ترسیدم
جیمین ات رو از آغوش اش جدا کرد و صورت اش را قاب کرد
جیمین : ترسوندمت معذرت میخوام عشقم اما اینکه اینجوری بهت بگم بیای ایده من نبود ایده بیتگرام بود
ات نگاه های عصبی سمته بیتگرام کرد
بیتگرام : بیخیالی زن داش بیاید بترکونیم
جیمین دسته ات رو گرفت و سمته مهمان های که اومده بودن رفتن همینکه ات چشم اش خورد به سوا عصبی روبه جیمین کرد
ات : چرا اون اومده مگه نمی دونی ازش خوشم نمیاد
جیمین : هیسس آروم تر میشنوه نمیشد که دعوتش نکنیم
ات اوفی کشید و بازوی جیمین رو گرفت سمته آنها رفتن سوا : آه ات فکر کردم نیای آخه دوتا پچه داری
ات : فکر کردنت اشتباه بود من هم از بچه هام درست مراقبت می کنم هم به مسائل زندگیم رسیدگی میکنم مهمتر از همه وقتمو برای شوهرم میزارم
جیمین : عشق خودمی
جیمین دست اش رو گذاشت رویه کمره ات و به خودش نزدیکش کرد بوسه ای گذاشت رویه پیشونی
سوا که مثله آتیش می سوخت به آنها نگاه میکرد
با صدای هیون سو همه شون نگاه های خودشون رو دادن به در هیون سو به سمته آنها آمد
هیون سو : سالگرد ازدواج تون رو تبریک میگم
ات : خیلی ممنونم چه خوب شد که اومدی
هیون سو : آره خوب شد
سوا سمته هیون سو رفت و کناره داداشش ایستاد
سوا : وای وای ببینید اگه جشن تولد من بود که نمی اومد الان که شما دعوت کردین اومد
ات : شما همدیگه رو میشناسید
سوا : داداشمه
بیتگرام با دستش زد به شونه هیون سو و با خنده گفت
بیتگرام: نه مطمئنم تو بیمارستان خواهر اصلیت با سوا عوض شده..
وارده کلاب شد همه جا تاریک بود هیچ چراغی روشن نبود
ات با بغض و استرس چند قدمی برداشت با صدای بغض داد زد
ات : جیمین ... جیمین..
. کسی اینجا نیست....
همینکه قدمه دیگه اش برداشت یهو چراغا روشن شدن با چیزی که جلوش دید شوکه شد جیمین با استایل شیک و عینک های سیاه اش با لبخند زیبایش
عینک هایش را از رویه چشم هایش برداشت و سمته ات قدم برداشت
اسلاید ۲ جیمین
جلو اش قرار گرفت و با لبخند گفت
جیمین : سالگرد ازدواج مون مبارک
ات که شوکه ایستاده بود چشم هایش پر از اشک شدن خودش رو انداخت تو آغوش عشق اش دست هایش را دوره گردنه شوهرش حلقه کرد اونم دست هایش را دوره کمره عشق اش حلقه کرد با بغضی که تویه گلوش بود گفت
ات : دیگه هیچوقت همچین کاری نکن خیلی ترسیدم
جیمین ات رو از آغوش اش جدا کرد و صورت اش را قاب کرد
جیمین : ترسوندمت معذرت میخوام عشقم اما اینکه اینجوری بهت بگم بیای ایده من نبود ایده بیتگرام بود
ات نگاه های عصبی سمته بیتگرام کرد
بیتگرام : بیخیالی زن داش بیاید بترکونیم
جیمین دسته ات رو گرفت و سمته مهمان های که اومده بودن رفتن همینکه ات چشم اش خورد به سوا عصبی روبه جیمین کرد
ات : چرا اون اومده مگه نمی دونی ازش خوشم نمیاد
جیمین : هیسس آروم تر میشنوه نمیشد که دعوتش نکنیم
ات اوفی کشید و بازوی جیمین رو گرفت سمته آنها رفتن سوا : آه ات فکر کردم نیای آخه دوتا پچه داری
ات : فکر کردنت اشتباه بود من هم از بچه هام درست مراقبت می کنم هم به مسائل زندگیم رسیدگی میکنم مهمتر از همه وقتمو برای شوهرم میزارم
جیمین : عشق خودمی
جیمین دست اش رو گذاشت رویه کمره ات و به خودش نزدیکش کرد بوسه ای گذاشت رویه پیشونی
سوا که مثله آتیش می سوخت به آنها نگاه میکرد
با صدای هیون سو همه شون نگاه های خودشون رو دادن به در هیون سو به سمته آنها آمد
هیون سو : سالگرد ازدواج تون رو تبریک میگم
ات : خیلی ممنونم چه خوب شد که اومدی
هیون سو : آره خوب شد
سوا سمته هیون سو رفت و کناره داداشش ایستاد
سوا : وای وای ببینید اگه جشن تولد من بود که نمی اومد الان که شما دعوت کردین اومد
ات : شما همدیگه رو میشناسید
سوا : داداشمه
بیتگرام با دستش زد به شونه هیون سو و با خنده گفت
بیتگرام: نه مطمئنم تو بیمارستان خواهر اصلیت با سوا عوض شده..
- ۹.۸k
- ۰۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط