رمان مافیاهای جذاب من ✸
رمان مافیاهای جذاب من ✸
# پارت ۱
ا.ت : سلام من ا.ت هستم لی ا.ت یه ق..ت..ل زنجیرهای ۲۰ ساله اهل سئول و اینکه پدر و مادرم رو تو بچگی از دست دادم و میخوام انتقام بگیرم
ویو ا.ت : صبح زود با آرم گوشیم از خواب ناز بیدار شدم موهامو شونه کردم رفتم سرویس بهداشتی کارای لازم رو انجام دادم و رفتم سراغ کمدم ... یه دامن قهوهای کوتاه با یه تاب سفید خیلی خوشگل پوشیدم و یه میکاپ ملایم کردم وحاضر شدم برم شرکت ... رفتم طبقهی پایین آجوما صبحونه رو درست کرده بود با کلی ذوق سلامی کردمو رفتم نشستم رو صندلی شروع به خوردن صبحونه کردم و بد از خوردن پاشدم برم که آجوما صدام زد ....
آجوما : خانم ... بفرماین اینم ناهارتون شاید دیر کنین نمیخوام گرسنه بمونین 😊
ا.ت : ممنونم آجوما چرا زحمت کشیدین مثل مامانم میمونین
آجوما : باز به خاطر فوتشون تسلیت میگم
و شما مثل دخترم میمونین پس این کارا برام زحمتی نداره ... برو خدا پشت و پناهت مواظب خودت باش
ا.ت : ( از دور ) چشم آجوماااااا
ویو ا.ت : از آجوما تشکر کردم و سریع سوار ماشینم شدم و حرکت کردم از اینکه آجوما همیشه کنارم بود خوشحال بودم
.....
☆ پرش زمانی رسیدن ا.ت به شرکت
ویو ا.ت : رسیدم شرکت ماشین رو پارک کردم و از ماشین پیاده شدم رفتم داخل
منشی : خیلی خوش اومدین خانم
ا.ت : ممنون
ویو ا.ت : من بچه درس خونی هستم ولی خوب الان تابستونه و دو هفته به شروع دانشگاه مونده و میخوام تو این مدت کلی کار کنم 😊 این شرکت برا بابام بوده
وارد اتاق کارم شدم و رو صندلیم نشستم و شروع به انجام حساب های مالی شرکت شدم و طراحی لباس ( نویسنده: شرکت ، شرکت طرح لباس و شوی لباس هست )این شرکت حاصل کل زحمات پدرم
بعد ۱۵ دیقه تلفنم زنگ خورد شمارتی جاسوسم بود که باید جای یه ع..و..ض..ی رو پیدا میکرد ....
ویو ا.ت : با حرفی که زد آتش انتقامم شروع شد باورم نمیشد که .......
# پارت ۱
ا.ت : سلام من ا.ت هستم لی ا.ت یه ق..ت..ل زنجیرهای ۲۰ ساله اهل سئول و اینکه پدر و مادرم رو تو بچگی از دست دادم و میخوام انتقام بگیرم
ویو ا.ت : صبح زود با آرم گوشیم از خواب ناز بیدار شدم موهامو شونه کردم رفتم سرویس بهداشتی کارای لازم رو انجام دادم و رفتم سراغ کمدم ... یه دامن قهوهای کوتاه با یه تاب سفید خیلی خوشگل پوشیدم و یه میکاپ ملایم کردم وحاضر شدم برم شرکت ... رفتم طبقهی پایین آجوما صبحونه رو درست کرده بود با کلی ذوق سلامی کردمو رفتم نشستم رو صندلی شروع به خوردن صبحونه کردم و بد از خوردن پاشدم برم که آجوما صدام زد ....
آجوما : خانم ... بفرماین اینم ناهارتون شاید دیر کنین نمیخوام گرسنه بمونین 😊
ا.ت : ممنونم آجوما چرا زحمت کشیدین مثل مامانم میمونین
آجوما : باز به خاطر فوتشون تسلیت میگم
و شما مثل دخترم میمونین پس این کارا برام زحمتی نداره ... برو خدا پشت و پناهت مواظب خودت باش
ا.ت : ( از دور ) چشم آجوماااااا
ویو ا.ت : از آجوما تشکر کردم و سریع سوار ماشینم شدم و حرکت کردم از اینکه آجوما همیشه کنارم بود خوشحال بودم
.....
☆ پرش زمانی رسیدن ا.ت به شرکت
ویو ا.ت : رسیدم شرکت ماشین رو پارک کردم و از ماشین پیاده شدم رفتم داخل
منشی : خیلی خوش اومدین خانم
ا.ت : ممنون
ویو ا.ت : من بچه درس خونی هستم ولی خوب الان تابستونه و دو هفته به شروع دانشگاه مونده و میخوام تو این مدت کلی کار کنم 😊 این شرکت برا بابام بوده
وارد اتاق کارم شدم و رو صندلیم نشستم و شروع به انجام حساب های مالی شرکت شدم و طراحی لباس ( نویسنده: شرکت ، شرکت طرح لباس و شوی لباس هست )این شرکت حاصل کل زحمات پدرم
بعد ۱۵ دیقه تلفنم زنگ خورد شمارتی جاسوسم بود که باید جای یه ع..و..ض..ی رو پیدا میکرد ....
ویو ا.ت : با حرفی که زد آتش انتقامم شروع شد باورم نمیشد که .......
۱۱.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۳