رمان مافیاهای جذاب من ✸
رمان مافیاهای جذاب من ✸
# پارت ۲
بعد ۱۵ دیقه تلفنم زنگ خورد شمارهی جاسوسم بود که باید جای یه ع..و..ض..ی رو پیدا میکرد ....
☆ مکالمهی ا.ت با فیلیکس ( جاسوسا.ت)
ا.ت : بله ؟ بفرما ؟؟
فیلیکس : سلام خانم یه خبر خوب دارم
ا.ت : خب ؟ بگو ...
فیلیکس : طبق تحقیقاتم جای اون شخصی که گفته بودین رو پیدا کردم و اینکه این شخص یه پسر داره که تو همون دانشگاهیه که شما توش ثبت نام کردین الان وقت خوبی برا انتقامه 😏
ا.ت : چی ؟ این عالیه عملیات رو شروع میکنم پایگاه رو آماده کن و به افراد بگو آماده باشن بعد شرکت مستقیم میام اونجا تا نقشه رو آماده کنیم
فیلیکس : چشم خانم لی ...
☆ پایان مکالمه
ویو ا.ت : با حرفی که زد آتش انتقامم شروع شد باورم نمیشد که اون آ..ش..غ..ا.ل پسر داشته باشه هه خوب میدونم چیکار کنم
بعد منشی رو صدا زدم
ا.ت : خانم پارک ( منشی )
خ.پ( خانم پارک) : بله خانم
ا.ت : میشه لطفا برام یه قهوه تلخ بیاری بی زحمت ؟؟
خ.پ : این چه حرفیه خانم زحمتی نیست الان براتون میارم
ویو ا.ت : آدمای دورم زیاد بودن و احترام زیادی بهم میزاشتن ولی من که میدونستم از درون تنهام 😔 بعد یه چند دیقه خ.پ قهوه رو برام آور تشکر کردم و بعد شروع به نوشیدنش کردم
......
☆ پرش زمانی به ساعت ۴ تموم شدن کار ا.ت تو شرکت
ویو ا.ت بعد ۸ ساعت کار سوار ماشین شدم و مستقیم به سمت پایگاه حرکت کردم
رفتم داخل همونطور که فکر میکردم فیلیکس جلسه رو گذاشته بود رفتم داخل اتاق جلسه و با فیلیکس و با چند تا دیگه از جاسوسا شروع به نقشه کشی کردیم قرار شد تو دانشگاه من به پسر اون ع.و.ض.ی نزدیک شم و بعد بازی دادنش نابودش کنم 🙃
(نویسنده : بچه ها این خلاصهی نقشه بود وقتی نقشه عملی شد کاملش رو میفهمین )
ویو ا.ت : بعد تموم شدن جلسه به فیلیکس گفتم ق.ا.چ.ا.ق هارو حمل کنه به انبار مخفی و خودمم که برم خونه
ا.ت : فیلیکس سریع با افراد ق.ا.چ.ا.ق هارو به انباری ببرین خودم میرم یه دوری تو خیابون بزنم بلد برم خونه
فیلیکس : باش خانم ا.ت 😏
ا.ت : هعی زود پسر خاله نشو ها
فیلیکس : چشم 😒
وقتی ساعت رو دیدم تعجب کردم ساعت ۷ بود وا یعنی من ۳ ساعت تو جلسه بودم ؟! خیلی زود گذشت ولی به هر حال سوار ماشین شدم و به سمت یه کافه حرکت کردم ....
# پارت ۲
بعد ۱۵ دیقه تلفنم زنگ خورد شمارهی جاسوسم بود که باید جای یه ع..و..ض..ی رو پیدا میکرد ....
☆ مکالمهی ا.ت با فیلیکس ( جاسوسا.ت)
ا.ت : بله ؟ بفرما ؟؟
فیلیکس : سلام خانم یه خبر خوب دارم
ا.ت : خب ؟ بگو ...
فیلیکس : طبق تحقیقاتم جای اون شخصی که گفته بودین رو پیدا کردم و اینکه این شخص یه پسر داره که تو همون دانشگاهیه که شما توش ثبت نام کردین الان وقت خوبی برا انتقامه 😏
ا.ت : چی ؟ این عالیه عملیات رو شروع میکنم پایگاه رو آماده کن و به افراد بگو آماده باشن بعد شرکت مستقیم میام اونجا تا نقشه رو آماده کنیم
فیلیکس : چشم خانم لی ...
☆ پایان مکالمه
ویو ا.ت : با حرفی که زد آتش انتقامم شروع شد باورم نمیشد که اون آ..ش..غ..ا.ل پسر داشته باشه هه خوب میدونم چیکار کنم
بعد منشی رو صدا زدم
ا.ت : خانم پارک ( منشی )
خ.پ( خانم پارک) : بله خانم
ا.ت : میشه لطفا برام یه قهوه تلخ بیاری بی زحمت ؟؟
خ.پ : این چه حرفیه خانم زحمتی نیست الان براتون میارم
ویو ا.ت : آدمای دورم زیاد بودن و احترام زیادی بهم میزاشتن ولی من که میدونستم از درون تنهام 😔 بعد یه چند دیقه خ.پ قهوه رو برام آور تشکر کردم و بعد شروع به نوشیدنش کردم
......
☆ پرش زمانی به ساعت ۴ تموم شدن کار ا.ت تو شرکت
ویو ا.ت بعد ۸ ساعت کار سوار ماشین شدم و مستقیم به سمت پایگاه حرکت کردم
رفتم داخل همونطور که فکر میکردم فیلیکس جلسه رو گذاشته بود رفتم داخل اتاق جلسه و با فیلیکس و با چند تا دیگه از جاسوسا شروع به نقشه کشی کردیم قرار شد تو دانشگاه من به پسر اون ع.و.ض.ی نزدیک شم و بعد بازی دادنش نابودش کنم 🙃
(نویسنده : بچه ها این خلاصهی نقشه بود وقتی نقشه عملی شد کاملش رو میفهمین )
ویو ا.ت : بعد تموم شدن جلسه به فیلیکس گفتم ق.ا.چ.ا.ق هارو حمل کنه به انبار مخفی و خودمم که برم خونه
ا.ت : فیلیکس سریع با افراد ق.ا.چ.ا.ق هارو به انباری ببرین خودم میرم یه دوری تو خیابون بزنم بلد برم خونه
فیلیکس : باش خانم ا.ت 😏
ا.ت : هعی زود پسر خاله نشو ها
فیلیکس : چشم 😒
وقتی ساعت رو دیدم تعجب کردم ساعت ۷ بود وا یعنی من ۳ ساعت تو جلسه بودم ؟! خیلی زود گذشت ولی به هر حال سوار ماشین شدم و به سمت یه کافه حرکت کردم ....
۳.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۳