حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۱۰۸
خندیدم و گفتم: شعرمردمو به نام خودت ثبت می کنی؟
لیلا هم خندید و گفت:باکی نی.شروع می کنیم.همه دختراي بندر با نمک خوشگلن و دلبر/یکیشون جا کرده تو قلبم/ می خونیم اینو با هم:قد بلند مو مشکی پوستش برنزه...
همین جور که می رقصیدم، وایسادم و گفتم:صبرکن.صبر کن!
لیلا: چیه؟
گفتم: من کجاي پوستم برنزست؟
نگار با خنده گفت: راست میگه بچم سفیده!
لیلا: خب چیکار کنم؟ نمی تونم شعر مردمو خراب کنم.
گفتم: خب عیب نداره با خوندن تو من که سیاه نمی شم!
لیلا:ادامه شعر؛ می رقصه بندري کارش درسته/ قد بلند مو مشکی پوستش برنزه/ می رقصه بندري کارش درسته/تکون تکونش بده،رقصو نشونش بده/تکون تکونش بده،رقصو نشونش بده
من می رقصیدم و می خندیدم.اونا هم دست می زدن و با لیلا می خوندن.البته بدون اذیت هم ننشستن.چند دفعه با پاشون زدن به باسنم که می افتادم رو لیلا.لیلا هم نقش زمین می شد.چند دفعه هم لیلا منو هل داد که افتادم رو اونا.تا شب زدیم و رقصیدیم.انقدر خسته بودیم که فقط دنبال بالشت می گشتیم.
***
لیلا: آیناز چقدر می خوابی؟بلند شو دیگه لنگ ظهر شد؟
با خواب آلودگی گفتم: بذار بخوابم.
لیلا:باور کن اگه به من بود می ذاشتم عین اصحاب کهف بخوابی و سیصد سال دیگه بیدار شی.پاشو تا صداي پارسش در نیومده!
جوابشو ندادم.صداي باز شدن در اومد. یهو لیلا داد زد:آیناز زبیده اومده بلند شو بلندشو.
خواب از کلم پرید و سریع رو تخت نشستم،دیدم نجوا و نگارن.تا منو دیدن،زدن زیر خنده.لیلا هم می خندید.
با حرص گفتم: لیـــــــلا!
بعد از اینکه صبحونمونو خوردیم،رفتیم به اتاق،آماده شدیم آمدیم بیرون.
زبیده کیفمونو پر مواد کرد و داد دستمون.بهمون گفت:اگه اینارو نفروشید می فروشمتون.فهمیدید؟
من فقط سرمو تکون دادم،گفتم: بله.
زبیده: لیلا! مواظبش باش.
لیلا: هستم خانم! عین عقاب پشت سرشم!
خندیدم و گفتم: عقاب بالاي سره یا پشت سر؟!
لیلا: مهم نیست.مهم اینه که مراقبتم.
وقتی از خونه اومدم بیرون، بهش گفتم: کجا می ریم؟
#پارت_۱۰۸
خندیدم و گفتم: شعرمردمو به نام خودت ثبت می کنی؟
لیلا هم خندید و گفت:باکی نی.شروع می کنیم.همه دختراي بندر با نمک خوشگلن و دلبر/یکیشون جا کرده تو قلبم/ می خونیم اینو با هم:قد بلند مو مشکی پوستش برنزه...
همین جور که می رقصیدم، وایسادم و گفتم:صبرکن.صبر کن!
لیلا: چیه؟
گفتم: من کجاي پوستم برنزست؟
نگار با خنده گفت: راست میگه بچم سفیده!
لیلا: خب چیکار کنم؟ نمی تونم شعر مردمو خراب کنم.
گفتم: خب عیب نداره با خوندن تو من که سیاه نمی شم!
لیلا:ادامه شعر؛ می رقصه بندري کارش درسته/ قد بلند مو مشکی پوستش برنزه/ می رقصه بندري کارش درسته/تکون تکونش بده،رقصو نشونش بده/تکون تکونش بده،رقصو نشونش بده
من می رقصیدم و می خندیدم.اونا هم دست می زدن و با لیلا می خوندن.البته بدون اذیت هم ننشستن.چند دفعه با پاشون زدن به باسنم که می افتادم رو لیلا.لیلا هم نقش زمین می شد.چند دفعه هم لیلا منو هل داد که افتادم رو اونا.تا شب زدیم و رقصیدیم.انقدر خسته بودیم که فقط دنبال بالشت می گشتیم.
***
لیلا: آیناز چقدر می خوابی؟بلند شو دیگه لنگ ظهر شد؟
با خواب آلودگی گفتم: بذار بخوابم.
لیلا:باور کن اگه به من بود می ذاشتم عین اصحاب کهف بخوابی و سیصد سال دیگه بیدار شی.پاشو تا صداي پارسش در نیومده!
جوابشو ندادم.صداي باز شدن در اومد. یهو لیلا داد زد:آیناز زبیده اومده بلند شو بلندشو.
خواب از کلم پرید و سریع رو تخت نشستم،دیدم نجوا و نگارن.تا منو دیدن،زدن زیر خنده.لیلا هم می خندید.
با حرص گفتم: لیـــــــلا!
بعد از اینکه صبحونمونو خوردیم،رفتیم به اتاق،آماده شدیم آمدیم بیرون.
زبیده کیفمونو پر مواد کرد و داد دستمون.بهمون گفت:اگه اینارو نفروشید می فروشمتون.فهمیدید؟
من فقط سرمو تکون دادم،گفتم: بله.
زبیده: لیلا! مواظبش باش.
لیلا: هستم خانم! عین عقاب پشت سرشم!
خندیدم و گفتم: عقاب بالاي سره یا پشت سر؟!
لیلا: مهم نیست.مهم اینه که مراقبتم.
وقتی از خونه اومدم بیرون، بهش گفتم: کجا می ریم؟
۳.۱k
۰۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.