حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۱۱۰
لیلا:خب خدا این روز یکشنبه،امواتتو بیامرزه!
لیلا سمت جلو خم شد،زد به بازوم و گفت:جنسو بذار تو داشبورد .
از کیفم دو تا بسته گذاشتم داخل داشبورد.
لیلا گفت: پاکت سفید رو بردار.
پاکتو برداشتم دادم دستش،بعد از اینکه شمرد،گفت:پنجاه تومنش کمه.
مرده از تو آینه نگاه کرد و گفت: قیمت اون دفعه رو بهت دادم.
لیلا: نه نشد دیگه.اون دفعه اون دفعست.این دفعه این دفعست.پاي تلفنم گفتم پونصد تومن نه یه قرون کمتر نه یه قرون بیشتر.این پولا واسه تو که پول خرده چرا کنس بازي در میاري؟اگه نمی خواي جنسو بده برم.
مرده پوفی کرد و گفت: یه کاري می کنی دیگه ازت جنس نخرم.
- نخر آقاجون! اونی که محتاجه تویی نه من.
از تو داشبوردش یه کیف مشکی آورد بیرون.پنجاه تومن داد دست لیلا.
لیلا گفت: آفرین پسر خوب... حالا ماشینو نگه دار می خوایم پیاده شیم.
- حالا بودي؟
- نه قربونت...کارداریم باس بریم.
ماشینو یه گوشه نگه داشت.لیلا پیاده شد.درو باز کردم که دستشو گذاشت رو دستم.سریع دستمو برداشتم و با اخم نگاش کردم.
با لبخند گفت:یه شب میارمت پیش خودم.دختر باحالی هستی.
چیزي نگفتم.اومدم پایین درو محکم بستم.اونم گاز شو گرفت و رفت.داد زدم: بیشعور!
لیلا بلند خندید و گفت: چته دختر؟ تو که آبرومونو بردي؟
با عصبانیت نگاش کردم و گفتم: بیشعور میگه ...
اداشو درآوردم:یه شب میارمت پیش خودم.خیلی باحالی.آخه بگو کثافت!من که حرف نزدم،کجام باحاله؟!
همین جور که راه می رفتیم،لیلا بلند بلند می خندید و گفت:لابد لال بودنت باحاله!
زدم به شونش و گفتم: همش تقصیر توئه.
با هم تو پارك نشستیم.چند دقیقه بعد،یه پسر و چند تا دختر اومدن از من و لیلا مواد خریدن.دیگه موادا رو خوب می شناختم.لیلا استادم کرده بود.چه جنسو ببینم،چه مزه کنم،می شناختم.فقط کافی بود بهم نشون بدن تا بگم چیه.اما حتی یک بارم مصرف نکردم چون آخر و عاقبتشو می دونستم...
نزدیک ظهر بود. کس دیگه اي نیومد. داشت حوصلم سر می رفت.
لیلا گفت: بستنی می خوري؟
- اوهوم... فقط شکلاتی نباشه.
پول داد دستم و گفت: بیا... برو هر بستنی که دوست داشتی بخر.
#پارت_۱۱۰
لیلا:خب خدا این روز یکشنبه،امواتتو بیامرزه!
لیلا سمت جلو خم شد،زد به بازوم و گفت:جنسو بذار تو داشبورد .
از کیفم دو تا بسته گذاشتم داخل داشبورد.
لیلا گفت: پاکت سفید رو بردار.
پاکتو برداشتم دادم دستش،بعد از اینکه شمرد،گفت:پنجاه تومنش کمه.
مرده از تو آینه نگاه کرد و گفت: قیمت اون دفعه رو بهت دادم.
لیلا: نه نشد دیگه.اون دفعه اون دفعست.این دفعه این دفعست.پاي تلفنم گفتم پونصد تومن نه یه قرون کمتر نه یه قرون بیشتر.این پولا واسه تو که پول خرده چرا کنس بازي در میاري؟اگه نمی خواي جنسو بده برم.
مرده پوفی کرد و گفت: یه کاري می کنی دیگه ازت جنس نخرم.
- نخر آقاجون! اونی که محتاجه تویی نه من.
از تو داشبوردش یه کیف مشکی آورد بیرون.پنجاه تومن داد دست لیلا.
لیلا گفت: آفرین پسر خوب... حالا ماشینو نگه دار می خوایم پیاده شیم.
- حالا بودي؟
- نه قربونت...کارداریم باس بریم.
ماشینو یه گوشه نگه داشت.لیلا پیاده شد.درو باز کردم که دستشو گذاشت رو دستم.سریع دستمو برداشتم و با اخم نگاش کردم.
با لبخند گفت:یه شب میارمت پیش خودم.دختر باحالی هستی.
چیزي نگفتم.اومدم پایین درو محکم بستم.اونم گاز شو گرفت و رفت.داد زدم: بیشعور!
لیلا بلند خندید و گفت: چته دختر؟ تو که آبرومونو بردي؟
با عصبانیت نگاش کردم و گفتم: بیشعور میگه ...
اداشو درآوردم:یه شب میارمت پیش خودم.خیلی باحالی.آخه بگو کثافت!من که حرف نزدم،کجام باحاله؟!
همین جور که راه می رفتیم،لیلا بلند بلند می خندید و گفت:لابد لال بودنت باحاله!
زدم به شونش و گفتم: همش تقصیر توئه.
با هم تو پارك نشستیم.چند دقیقه بعد،یه پسر و چند تا دختر اومدن از من و لیلا مواد خریدن.دیگه موادا رو خوب می شناختم.لیلا استادم کرده بود.چه جنسو ببینم،چه مزه کنم،می شناختم.فقط کافی بود بهم نشون بدن تا بگم چیه.اما حتی یک بارم مصرف نکردم چون آخر و عاقبتشو می دونستم...
نزدیک ظهر بود. کس دیگه اي نیومد. داشت حوصلم سر می رفت.
لیلا گفت: بستنی می خوري؟
- اوهوم... فقط شکلاتی نباشه.
پول داد دستم و گفت: بیا... برو هر بستنی که دوست داشتی بخر.
۵.۶k
۰۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.