پارت ۶۷ رمان سفر عشق
#پارت_۶۷ #رمان_سفر_عشق
مامان اومد نزدیکمون و گفت:اسپند دور سر هم بچرخونین
اسپند برداشتم و دور سر رسام چرخوندم و زمزمه کردم:چشم نخوری همسرم
رسام لبخند زد اسپند رو رو آتیش ریختم
رسام هم اسپند دور سرم چرخوند و مثل خودم زمزمه کرد:چشم نخوری خانومم
لبخند زدم بهش مامان بهمون لبخند زد و رفت
بچه ها اومدن سمتمون
سودا:خیلی خوشگل شدی
هلیا:آره ناز شدی
من:مرسی ممنون
السا:حیف نمیشه امشب برقصم
راست میگفت شکمش خیلی بزرگ شده بود و به سختی راه میرفت
راشا:تبریک میگم بهتون خوشبخت بشید
رسام:ممنون راشا جان
راستین:خیلی بهم میاین ها
من:میدونیم راستینی
راستین خندید و گفت:میگم الین جان
من:بله
راستین:برای منم یه زن پیدا کنین دیگه راشا رسام و سامی زن گرفتن دارن بابا میشن من هنوز موندم
هلیا اخماش تو هم رفت
سودا:من پیدا میکنم واست
هلیا چشم غره ای به سودا رفت
السا:الین عزیزم تبریک میگم خوشبخت بشین
رسام و من:ممنون
راشا:السا بریم بشین سرپا واست خوب نیس
السا سری تکون داد و با راشا رفتن نشیتن
راستین.سامی و سودا هم تبریک گفتن و رفتن
دیجی آهنگ رو قطع کرد و گفت:خب عزیزان نوبت عروس و دوماد گلمونه
همه دست و سوت زدن
با رسام بلند شدیم و رفتیم وسط سن
آهنگ ماه بانو جان رو دیجی گذاشت
که با دلبری واسه رسام شروع کردم رقصیدن
رسام بهم لبخند میزد و دست میزد
رفتم دورش چرخیدم و یه بوسه رو گونش زدم
همه جیغ کشیدن و سوت زدن
رسام رو سرم یه عالمه تراول ریخت
بعد از رقصم با رسام هم رقصیدم
با ایلیا و آریا.مامان بابا.رسا.رهام.هلیا و سودا.مامان فرنوش و بابا رضا.
با همه رقصیدم کیک عروس دوماد رو آوردن
چاقو رو رسا برداشت و رقصید
رسام و رهام با ایلیا و آریا و بابا مامان ها بهش شاباش دادن
رسا چاقو رو دستم داد و بوسه ای روی گونه من و رسام زد
با رسام کیکو بریدیم و دهن هم گذاشتیم
موقعه شام شد و مهمونا از روی میز غذا برمیداشتن
فیلم بردار که انقد گفت این کارو کن اون کارو کن اعصابمو بهم ریخت
آخر گفتم:بسه توروخدا گشنمه
خندید و رفت
رسام:ترسید
من:دیوونم کرد اَه
رسام بهم خندید بی توجه غذامو خوردم
بعد شام هم بساط رقص و بزن بکوب شروع شد
بالاخره مهمونا رفتن و موقعه خدافطی رسید
اشکم در اومد ایلیا اومد بغلم کرد و گفت:قربونت برم گریه نداره که همش میام خونت
آریا:منم میام
رفتم بغل آریا سرمو بوسید و گفت:خوشبخت بشی عزیزم
بابا:دخترمو بدین بغلم
از آریا جدا شدم و رفتم بغل بابا
بابا:قربون دختر نازنازیم برم بابا جان در خونه به روت بازه
بغل مامان هم رفتم
از مامان فرنوش بابا رضا رسا و رهام هم خدافظی کردیم
بابا دستمو تو دست رسام گذاشت و گفت:رسام پسرم دخترمو اول به خدا دوم به تو میسپرم مواظبش باش و خوشبختش کن
رسام:روی چشم
مامان اومد نزدیکمون و گفت:اسپند دور سر هم بچرخونین
اسپند برداشتم و دور سر رسام چرخوندم و زمزمه کردم:چشم نخوری همسرم
رسام لبخند زد اسپند رو رو آتیش ریختم
رسام هم اسپند دور سرم چرخوند و مثل خودم زمزمه کرد:چشم نخوری خانومم
لبخند زدم بهش مامان بهمون لبخند زد و رفت
بچه ها اومدن سمتمون
سودا:خیلی خوشگل شدی
هلیا:آره ناز شدی
من:مرسی ممنون
السا:حیف نمیشه امشب برقصم
راست میگفت شکمش خیلی بزرگ شده بود و به سختی راه میرفت
راشا:تبریک میگم بهتون خوشبخت بشید
رسام:ممنون راشا جان
راستین:خیلی بهم میاین ها
من:میدونیم راستینی
راستین خندید و گفت:میگم الین جان
من:بله
راستین:برای منم یه زن پیدا کنین دیگه راشا رسام و سامی زن گرفتن دارن بابا میشن من هنوز موندم
هلیا اخماش تو هم رفت
سودا:من پیدا میکنم واست
هلیا چشم غره ای به سودا رفت
السا:الین عزیزم تبریک میگم خوشبخت بشین
رسام و من:ممنون
راشا:السا بریم بشین سرپا واست خوب نیس
السا سری تکون داد و با راشا رفتن نشیتن
راستین.سامی و سودا هم تبریک گفتن و رفتن
دیجی آهنگ رو قطع کرد و گفت:خب عزیزان نوبت عروس و دوماد گلمونه
همه دست و سوت زدن
با رسام بلند شدیم و رفتیم وسط سن
آهنگ ماه بانو جان رو دیجی گذاشت
که با دلبری واسه رسام شروع کردم رقصیدن
رسام بهم لبخند میزد و دست میزد
رفتم دورش چرخیدم و یه بوسه رو گونش زدم
همه جیغ کشیدن و سوت زدن
رسام رو سرم یه عالمه تراول ریخت
بعد از رقصم با رسام هم رقصیدم
با ایلیا و آریا.مامان بابا.رسا.رهام.هلیا و سودا.مامان فرنوش و بابا رضا.
با همه رقصیدم کیک عروس دوماد رو آوردن
چاقو رو رسا برداشت و رقصید
رسام و رهام با ایلیا و آریا و بابا مامان ها بهش شاباش دادن
رسا چاقو رو دستم داد و بوسه ای روی گونه من و رسام زد
با رسام کیکو بریدیم و دهن هم گذاشتیم
موقعه شام شد و مهمونا از روی میز غذا برمیداشتن
فیلم بردار که انقد گفت این کارو کن اون کارو کن اعصابمو بهم ریخت
آخر گفتم:بسه توروخدا گشنمه
خندید و رفت
رسام:ترسید
من:دیوونم کرد اَه
رسام بهم خندید بی توجه غذامو خوردم
بعد شام هم بساط رقص و بزن بکوب شروع شد
بالاخره مهمونا رفتن و موقعه خدافطی رسید
اشکم در اومد ایلیا اومد بغلم کرد و گفت:قربونت برم گریه نداره که همش میام خونت
آریا:منم میام
رفتم بغل آریا سرمو بوسید و گفت:خوشبخت بشی عزیزم
بابا:دخترمو بدین بغلم
از آریا جدا شدم و رفتم بغل بابا
بابا:قربون دختر نازنازیم برم بابا جان در خونه به روت بازه
بغل مامان هم رفتم
از مامان فرنوش بابا رضا رسا و رهام هم خدافظی کردیم
بابا دستمو تو دست رسام گذاشت و گفت:رسام پسرم دخترمو اول به خدا دوم به تو میسپرم مواظبش باش و خوشبختش کن
رسام:روی چشم
۳۳.۱k
۲۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.