پارت ۶۶ رمان سفر عشق
#پارت_۶۶ #رمان_سفر_عشق
رسام:نه
من:نشون نده اصلا
بابا:پاشین شام بخوریم بخابیم فردا عروسی داریم
با خرف بابا همه بلند شدیم و رفتیم شاممونو خوردیم
بعد از شام یکم دور هم نشستیم و حرف زدیم و بعدم هرکی رفت اتاقش بخابه
داخل اتاق شدیم با رسام
رسام:یعنی فردا تو مال من میشی
برگشتم سمتش و رفتم تو بغلش
من:من الانم مال توام
رسام با شیطنت:نه فردا سب شما مال من میشی
جیغ زدم:رسام
خندید و رفت رو تخت
جعبه لباسو گذاشتم رو میز و جلیقمو در آوردم و رفتم بغل رسام و خابیدیم دوتایی #روز عروسی
الان دقیق ۷ ساعته زیر دست آرایشگرم و واقعا خسته شدم
من:نازی جون تموم نشد
نازی جون:چرا بلند شو
من:آخیش
بلند شدم و رفتم پرو با کمک نازی جون لباسمو پوشیدم
نازی جون:ماه شدی
من:خوشگل شدم
نازی جون:خوشگل بودی خوشگلتر شدی
کفش سفید پاشنه بلندمو پوشیدم و رفتم جلوی آیینه موهامو رنگ کرده بودم و گفتم مدل باز درست کنن
واقعا ناز شده بودم
تنها اومده بودم آرایشگاه و نزاشتم دوستام بیان دوست دارم همه به دفعه ای ببیننمم
نارین دختر نازنین خانوم گفت:دوماد اومد
با این حرفش لبخند زدم و برگشتم که با رسام چشم تو چشم شدم
تو اون کت شلوار طوسی رنگ محشر شده بود
اومد سمتم و دسته گلی که رز زرد و سفید داشتو داد دستم و یهو کمرمو گرفت و لبمو بوسید
فیلم بردار نیشش باز شد و فیلم گرفت
رسام سرشو کشید عقب و با لحن خمار گفت:ماه شدی الینم
نالید:تا شب که میمیرم من
خندیدم و گونشو بوسیدم
رسام کلی پول رو سرم ریخت و نارین هم گل رز سرخ
رسام هزینه آرایشگاه رو حساب کرد و شنلمو پوشوند دستمو گرفت و از آرایشگاه بیرون اومدیم
در ماشینو باز کرد و کمک کرد سوار شم
خودشم سوار شد و نشست تو ماشین و حرکت کرد سمت آتلیه
رسام:الین من تا شب طاقت نمیارم که
خندیدم و دستمو رو دستش که رو دنده بود گذاشتم
دستمو گرفت و بوسید
رسام:انقد دلبری نکن دلبر من
خندیدم که رسام گفت:نمیخای حرف بزنی صداتو بشنوم
من:خیلی دوست دارم رسام
رسام:من بیشتر عشق رسام
رسیدیم آتلیه و با کمک رسام پیاده شدم و رفتیم داخل
کلی ژست های خوشگل و خاک برسری گرفتیم رسام که همش نیشش باز بود
بعد از آتلیه سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت باغ که عروسی بود
رسیدیم رسام بوق زد و در باز شد همه حلوی در بودن مامان منو رسام اسپند دستشون بود یه قصاب هم یه بره جلو پامون زمین زد رفتیم داخل و با پدر مادرا روبوسی کردیم
رفتم بغل ایلیا
ایلیا:خاهر کوچولوم داره عروس میشه
من:آره
آریا هم بغلم کرد و گفت:قربون خاهر کوچولوم برم
من:خدا نکنه
با رهام هم دست دادم با دوستا هم همینطور دستمو دور بازوی رسام حلقه کردم و رفتیم داخل
از پشت دخترا گل میریختن و پسرا هم پول
روی مبل هایی که تزیین کرده بودن نشستیم
رسام شنلمو در آورد
رسام:نه
من:نشون نده اصلا
بابا:پاشین شام بخوریم بخابیم فردا عروسی داریم
با خرف بابا همه بلند شدیم و رفتیم شاممونو خوردیم
بعد از شام یکم دور هم نشستیم و حرف زدیم و بعدم هرکی رفت اتاقش بخابه
داخل اتاق شدیم با رسام
رسام:یعنی فردا تو مال من میشی
برگشتم سمتش و رفتم تو بغلش
من:من الانم مال توام
رسام با شیطنت:نه فردا سب شما مال من میشی
جیغ زدم:رسام
خندید و رفت رو تخت
جعبه لباسو گذاشتم رو میز و جلیقمو در آوردم و رفتم بغل رسام و خابیدیم دوتایی #روز عروسی
الان دقیق ۷ ساعته زیر دست آرایشگرم و واقعا خسته شدم
من:نازی جون تموم نشد
نازی جون:چرا بلند شو
من:آخیش
بلند شدم و رفتم پرو با کمک نازی جون لباسمو پوشیدم
نازی جون:ماه شدی
من:خوشگل شدم
نازی جون:خوشگل بودی خوشگلتر شدی
کفش سفید پاشنه بلندمو پوشیدم و رفتم جلوی آیینه موهامو رنگ کرده بودم و گفتم مدل باز درست کنن
واقعا ناز شده بودم
تنها اومده بودم آرایشگاه و نزاشتم دوستام بیان دوست دارم همه به دفعه ای ببیننمم
نارین دختر نازنین خانوم گفت:دوماد اومد
با این حرفش لبخند زدم و برگشتم که با رسام چشم تو چشم شدم
تو اون کت شلوار طوسی رنگ محشر شده بود
اومد سمتم و دسته گلی که رز زرد و سفید داشتو داد دستم و یهو کمرمو گرفت و لبمو بوسید
فیلم بردار نیشش باز شد و فیلم گرفت
رسام سرشو کشید عقب و با لحن خمار گفت:ماه شدی الینم
نالید:تا شب که میمیرم من
خندیدم و گونشو بوسیدم
رسام کلی پول رو سرم ریخت و نارین هم گل رز سرخ
رسام هزینه آرایشگاه رو حساب کرد و شنلمو پوشوند دستمو گرفت و از آرایشگاه بیرون اومدیم
در ماشینو باز کرد و کمک کرد سوار شم
خودشم سوار شد و نشست تو ماشین و حرکت کرد سمت آتلیه
رسام:الین من تا شب طاقت نمیارم که
خندیدم و دستمو رو دستش که رو دنده بود گذاشتم
دستمو گرفت و بوسید
رسام:انقد دلبری نکن دلبر من
خندیدم که رسام گفت:نمیخای حرف بزنی صداتو بشنوم
من:خیلی دوست دارم رسام
رسام:من بیشتر عشق رسام
رسیدیم آتلیه و با کمک رسام پیاده شدم و رفتیم داخل
کلی ژست های خوشگل و خاک برسری گرفتیم رسام که همش نیشش باز بود
بعد از آتلیه سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت باغ که عروسی بود
رسیدیم رسام بوق زد و در باز شد همه حلوی در بودن مامان منو رسام اسپند دستشون بود یه قصاب هم یه بره جلو پامون زمین زد رفتیم داخل و با پدر مادرا روبوسی کردیم
رفتم بغل ایلیا
ایلیا:خاهر کوچولوم داره عروس میشه
من:آره
آریا هم بغلم کرد و گفت:قربون خاهر کوچولوم برم
من:خدا نکنه
با رهام هم دست دادم با دوستا هم همینطور دستمو دور بازوی رسام حلقه کردم و رفتیم داخل
از پشت دخترا گل میریختن و پسرا هم پول
روی مبل هایی که تزیین کرده بودن نشستیم
رسام شنلمو در آورد
۱۷.۱k
۲۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.