گناهکار part
( گناهکار ) ۸۱ part
نگاه کوتاهی به جیمین انداخت که ریلکس مشغول خوردنه ناهارشه باید بحث مدرسه رفتن یون بیول رو پیش میکشید، یکم منتظر ماند اما هیچ سخنی از طرف جیمین نشنوید ، عصبی از زیر میز با پایش زد به پای جیمین که نگاه جدی و متعجب شوهر اش را دیدی با نگاه فهماند که باید شروع به حرف زدن بکنه، حال دوهزاری جیمین افتاد ابرو بالا انداخت و چاپستیک اش را روی میز گذاشت با لحن جدی روبه یون بیول کرد
و گفت : منو مامانت تصمیم گرفتیم که تو رو بفرستیم مدرسه
یون بیول با چشم های گردش متعجب شد و نجوا کرد : بدون اینکه از من بپرسید این تصمیم رو گرفتین
ات سریع تر لب زد : پسرم بخاطر اینکه میدونستم به تصمیمم احترام میزاری گفتم بعد از اینکه کاراشو ردیف کردیم بهت بگیم خیلی خوب میشه که بری مدرسه
یون بیول کلافه موهاشو بهت ریخت و نیم نگاهی به باباش انداخت آخه چرا همش انقدر رو مخ بود معلوم نبود یه پدر بود یا یه رفیق یون بیول کلافه با موهای که روی چشم هایش پخش بودن بیان کرد : یعنی حتما باید برم
ات : میری مدرسه ای که گوئون توش درست میخونه حالا قبول میکنی
یون بیول خوشحال گفت : باشه میرم مامان قشنگم
جیمین روبه یون بیول کرد و گفت : همه کارا رو کردم منشی جو وسایلی که نیاز داری رو برات میاره از فردا میری مدرسه با همون دوست گوئون میری اما توی ون که راننده داره
یون بیول دست گذاشت روی میز و روبه جیمین گفت : پارک جیمین هر جوری دلم بخواد میرم
جیمین هم کار پسرش رو تکرار کرد و دستشو گذاشت روی میز گفت : پارک یون بیول هرجوری دلم بخواد میری
یون بیول: نمیرم
جیمین : میری
یون بیول: نمیر...
یا ویبر گوشی ات حرفش قطع شد دختره عصبی جواب داد دوست اش یونسول بود خیلی زود به احترام میز ناهار گوشی را قطع کرد با اخم روبه شوهرش و پسرش کرد بلافاصله از روی صندلی بلند شد دست رو کمر گذاشت و گفت : حالا که انقدر بحث میکنید مجبورید باهم این ظرف ها رو جمع کنید و بشورید یونسول منتظرمه باید برم پیشش
جیمین و یون بیول هر دو اعتراضانه آهی کشیدند ولی ات با لبخند مهربونی از آشپزخانه خارج شد بدون بعد از برداشتن کیفش از عمارت بیرون رفت
جیمین زود روبه یون بیول کرد و گفت : پارک یون بیول تا وقتی میام تو دست بجنبون و اینجا رو جمع کن من زود میام
نگاه کوتاهی به جیمین انداخت که ریلکس مشغول خوردنه ناهارشه باید بحث مدرسه رفتن یون بیول رو پیش میکشید، یکم منتظر ماند اما هیچ سخنی از طرف جیمین نشنوید ، عصبی از زیر میز با پایش زد به پای جیمین که نگاه جدی و متعجب شوهر اش را دیدی با نگاه فهماند که باید شروع به حرف زدن بکنه، حال دوهزاری جیمین افتاد ابرو بالا انداخت و چاپستیک اش را روی میز گذاشت با لحن جدی روبه یون بیول کرد
و گفت : منو مامانت تصمیم گرفتیم که تو رو بفرستیم مدرسه
یون بیول با چشم های گردش متعجب شد و نجوا کرد : بدون اینکه از من بپرسید این تصمیم رو گرفتین
ات سریع تر لب زد : پسرم بخاطر اینکه میدونستم به تصمیمم احترام میزاری گفتم بعد از اینکه کاراشو ردیف کردیم بهت بگیم خیلی خوب میشه که بری مدرسه
یون بیول کلافه موهاشو بهت ریخت و نیم نگاهی به باباش انداخت آخه چرا همش انقدر رو مخ بود معلوم نبود یه پدر بود یا یه رفیق یون بیول کلافه با موهای که روی چشم هایش پخش بودن بیان کرد : یعنی حتما باید برم
ات : میری مدرسه ای که گوئون توش درست میخونه حالا قبول میکنی
یون بیول خوشحال گفت : باشه میرم مامان قشنگم
جیمین روبه یون بیول کرد و گفت : همه کارا رو کردم منشی جو وسایلی که نیاز داری رو برات میاره از فردا میری مدرسه با همون دوست گوئون میری اما توی ون که راننده داره
یون بیول دست گذاشت روی میز و روبه جیمین گفت : پارک جیمین هر جوری دلم بخواد میرم
جیمین هم کار پسرش رو تکرار کرد و دستشو گذاشت روی میز گفت : پارک یون بیول هرجوری دلم بخواد میری
یون بیول: نمیرم
جیمین : میری
یون بیول: نمیر...
یا ویبر گوشی ات حرفش قطع شد دختره عصبی جواب داد دوست اش یونسول بود خیلی زود به احترام میز ناهار گوشی را قطع کرد با اخم روبه شوهرش و پسرش کرد بلافاصله از روی صندلی بلند شد دست رو کمر گذاشت و گفت : حالا که انقدر بحث میکنید مجبورید باهم این ظرف ها رو جمع کنید و بشورید یونسول منتظرمه باید برم پیشش
جیمین و یون بیول هر دو اعتراضانه آهی کشیدند ولی ات با لبخند مهربونی از آشپزخانه خارج شد بدون بعد از برداشتن کیفش از عمارت بیرون رفت
جیمین زود روبه یون بیول کرد و گفت : پارک یون بیول تا وقتی میام تو دست بجنبون و اینجا رو جمع کن من زود میام
- ۷.۸k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط