گناهکار part
( گناهکار ) ۸۲ part
یون بیول : پارک جیمین کجا...
اما حرفش با دویدن جیمین قطع شد با قدم های سریع از عمارت بیرون رفت و به دنبال همسرش دوید
بعد از رسیدن به جاده دور بر را نگاه کرد بلاخره همسرش را کناره جاده یافت در آن لباس ها به قدری خوشگل شده بود تا دل جیمین رو هر دم و هر لحظه ببره به سویش رفت بلافاصله جلویش ایستاد بخاطر تفاوت قدش خم شد و تو صورت ناز همسرش نگاه کرد ات با لب های غنچه شده و ابرو های در هم گره خورده نجوا کرد : جیمینی تو اینجا چیکار میکنی نباید الان میزو جمع میکردی
جیمین : خانمم امشب شام رو بیرون میخوریم من تو و پسرمون
همسرش کمی فکر کرد حتما اینطوری میونه این پدر و پسر هم یکم خوب میشد پس با نرمی گفت : خیلی خوب میشه جیمینم
جیمین صاف ایستاد و پیشونی همسرش رو سفت بوسید بلافاصله ازش دور شد درحالیکه به عقب میرفت با همسرش حرف میزد و می گفت : برای شب زود آماده شو شوهرتو منتظر نزار خوشم نمیاد از منتظر موندن
تا وقتی دور میشد دستی برای همسرش تکان میداد
ات خنده ای به این کار های زیبا و عاشقانه شوهرش کرد چقدر عاشق مردش بود با صدای یونسول نگاهش رو گرفت یونسول پرید و دوستش رو بغل کرد بعد از جدا شدن با خنده گفت : دوستم با پارک جیمین رئیس بزرگ ترین شرکت کره ازدواج کرده چه افتخاری باید منو مهمون کنه
ات کیفش رو روی شونه اش گرفت و با خنده گفت : از دست تو باشه بریم مهمون من بگو ببینم چیکارا کردی
یونسول با پوفی گفت : هیچی هرکسی که مثله تو شوهری به این جذابی نداره خوش به حالت پارک جیمین خیلی پول دار و خوشتیپه یه روز منو باهاش آشنا کن
ات با چشم های ریزی نجوا کرد : من شوهرمو با کسی آشنا نمیکنم
یونسول زد به شونه دوستش و با خنده گفت : هی دختر حسودی نکن بگو ببینم یون بیول حالش چطوره ...درحین راه رفتن دوستانه حرف میزدند
یون بیول درحال جمع کردن ظرف ها از میز بود با دیدن جیمین که به سمتش می آمد عصبی گفت : پارک جیمین باید باهم اینجا رو جمع کنیم تو گذاشتی رفتی این نامردی
جیمین سعی در اذیت کردن پسرش پوزخندی زد و به دیوار تکیه داد با پوزخندی بیان کرد : خوب تو هستی چرا من باید جمع شون کنم
یون بیول با حرص ظرف ها رو برداشت و گفت : مامان گفت دوتایی جمع میکنیم
با تمام مغروریتش دست به سینه ایستاد و روبه پسرش که چشم های قهوه ای مانند مادرش داشت کرد : من دست به ظرف ها نمیزنم
یون بیول: میبینیم
یون بیول : پارک جیمین کجا...
اما حرفش با دویدن جیمین قطع شد با قدم های سریع از عمارت بیرون رفت و به دنبال همسرش دوید
بعد از رسیدن به جاده دور بر را نگاه کرد بلاخره همسرش را کناره جاده یافت در آن لباس ها به قدری خوشگل شده بود تا دل جیمین رو هر دم و هر لحظه ببره به سویش رفت بلافاصله جلویش ایستاد بخاطر تفاوت قدش خم شد و تو صورت ناز همسرش نگاه کرد ات با لب های غنچه شده و ابرو های در هم گره خورده نجوا کرد : جیمینی تو اینجا چیکار میکنی نباید الان میزو جمع میکردی
جیمین : خانمم امشب شام رو بیرون میخوریم من تو و پسرمون
همسرش کمی فکر کرد حتما اینطوری میونه این پدر و پسر هم یکم خوب میشد پس با نرمی گفت : خیلی خوب میشه جیمینم
جیمین صاف ایستاد و پیشونی همسرش رو سفت بوسید بلافاصله ازش دور شد درحالیکه به عقب میرفت با همسرش حرف میزد و می گفت : برای شب زود آماده شو شوهرتو منتظر نزار خوشم نمیاد از منتظر موندن
تا وقتی دور میشد دستی برای همسرش تکان میداد
ات خنده ای به این کار های زیبا و عاشقانه شوهرش کرد چقدر عاشق مردش بود با صدای یونسول نگاهش رو گرفت یونسول پرید و دوستش رو بغل کرد بعد از جدا شدن با خنده گفت : دوستم با پارک جیمین رئیس بزرگ ترین شرکت کره ازدواج کرده چه افتخاری باید منو مهمون کنه
ات کیفش رو روی شونه اش گرفت و با خنده گفت : از دست تو باشه بریم مهمون من بگو ببینم چیکارا کردی
یونسول با پوفی گفت : هیچی هرکسی که مثله تو شوهری به این جذابی نداره خوش به حالت پارک جیمین خیلی پول دار و خوشتیپه یه روز منو باهاش آشنا کن
ات با چشم های ریزی نجوا کرد : من شوهرمو با کسی آشنا نمیکنم
یونسول زد به شونه دوستش و با خنده گفت : هی دختر حسودی نکن بگو ببینم یون بیول حالش چطوره ...درحین راه رفتن دوستانه حرف میزدند
یون بیول درحال جمع کردن ظرف ها از میز بود با دیدن جیمین که به سمتش می آمد عصبی گفت : پارک جیمین باید باهم اینجا رو جمع کنیم تو گذاشتی رفتی این نامردی
جیمین سعی در اذیت کردن پسرش پوزخندی زد و به دیوار تکیه داد با پوزخندی بیان کرد : خوب تو هستی چرا من باید جمع شون کنم
یون بیول با حرص ظرف ها رو برداشت و گفت : مامان گفت دوتایی جمع میکنیم
با تمام مغروریتش دست به سینه ایستاد و روبه پسرش که چشم های قهوه ای مانند مادرش داشت کرد : من دست به ظرف ها نمیزنم
یون بیول: میبینیم
- ۷.۰k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط