My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part¹⁶🪐🦖
با صدای شکسته ای گفت...
تهیونگ: راست میگی من نه حق اعتراض دادم و نه حق انتخاب.. فقط برای ار*ضای جسمت اینجام... ببخشید من یکم زیاده روی کردم معذرت میخوام...
جونگکوک با لحن سرد و بیخیالی گفت..
کوک: مهم نیست فقط خواستم بهت یادآوری کنم که نقشت تو این خونه چیه...
نزدیک تهیونگ رفت و کمرشو گرفت و با نیشخند ادامه ادامه..
کوک: یا اگه یادت رفته بهت یادآوری کنم هر*زه کوچولو ، چطوره...؟
تهیونگ با یادآوری اون شب دردناک لرزی کرد و جونگکوک رو پس زد گفت..
تهیونگ: نه یادمه من هر*زه توام و تو ددی من...
جونگکوک پوزخندی زد و گفت...
کوک: نه نه.. بیا جمله اتو اصلاح کنیم... تو برده جن*سی من هستی و من ارباب تو البته تو تخت.. این بهتره...
تهیونگ از بغضی که به گلوش حجوم آورده بود نتونست حرفی بزنه چون میترسید با اولین کلمه اشکش بریزه..
جونگ کوک لباسشو در آورد و به سمت حموم رفت...
گرسنش بود اما با حرفایی که جونگکوک بهش زده بود اشتهایی براش نمونده بود..
از اتاق بیرون اومد و به سمت آشپز خونه حرکت کرد... میلی به غذا نداشت اما داشت ضعف میکرد..
با قیافه درهمی وارد آشپز خونه شد و بدون توجه به چیزی رو میز نشست...
توت فرنگی های رو میز بهش چشمک میزدن.. تهیونگ نتونست جلوی خودش رو بگیره...ظرف توت فرنگی رو برداشت و به سمت حال خونه رفت.. روی مبل نشست و با لذت زیاد شروع به خوردن کرد...
با صدای سرفه ای سرشو به سمت ورودی در خونه چرخوند..
با دیدن مردی که به در تکیه داده بود و نگاهش میکرد توت فرنگی تو گلوش پرید و شروع کرد به سرفه کرد... مرد با عجله به سمتش رفت و آروم به کمر تهیونگ زد..
سرفه اش که قطع شد به سمت اون مرد برگشت و تشکر کرد...
مرد لبخندی بهش زد.. دستشو به سمت تهیونگ دراز کرد و گفت...
نامجون: سلام کیوت.. من نامجونم و البته رفیق فابریک جونگکوک هستم اسم تو چیه...؟
تهیونگ دستشو گرفت و گفت..
تهیونگ: سلام منم تهیونگم خوشبختم...
نامجون نگاهی به موهای قرمز تهیونگ انداخت و کیوت رو زیر لبش زمزمه کرد.. تنها سوال تو سر نامجون این بود که این پسرک مو قرمز کیه و تو خونه رفیقش چیکار میکنه...
بنابراین به سمتش برگشت گفت..
نامجون: راستی تو کی هستی...؟ یعنی چی جونگکوک میشی..؟ تا حالا ندیده بودمت...
تهیونگ آب دهنشو قورت و سرشو پایین انداخت..
نمیدونست چی بگه... میگفت هر*زه جونگ یا برده جن*سی بود؟!
با صدای پا سرشونو برگردوند به سمت جونگکوک که داشت از پله پایین میومد نگاه کردند.. غرور و سردی از سرو پاهاش میریخت...
نامجون دستشو دور شونه تهیونگ پیچید و به سمت جونگکوک رفت..
تهیونگ با ترس به دست نامجون و با وحشت به جونگکوک نگاه کرد...
_ _ _ _ _ _ _ _
هاییی...✨
گزارش نکنین..!😑
براتون گذاشتم ولی حمایت کنین دیگه...✨🥲 خیلی حمایتا کم شده..
@vinrouge
Part¹⁶🪐🦖
با صدای شکسته ای گفت...
تهیونگ: راست میگی من نه حق اعتراض دادم و نه حق انتخاب.. فقط برای ار*ضای جسمت اینجام... ببخشید من یکم زیاده روی کردم معذرت میخوام...
جونگکوک با لحن سرد و بیخیالی گفت..
کوک: مهم نیست فقط خواستم بهت یادآوری کنم که نقشت تو این خونه چیه...
نزدیک تهیونگ رفت و کمرشو گرفت و با نیشخند ادامه ادامه..
کوک: یا اگه یادت رفته بهت یادآوری کنم هر*زه کوچولو ، چطوره...؟
تهیونگ با یادآوری اون شب دردناک لرزی کرد و جونگکوک رو پس زد گفت..
تهیونگ: نه یادمه من هر*زه توام و تو ددی من...
جونگکوک پوزخندی زد و گفت...
کوک: نه نه.. بیا جمله اتو اصلاح کنیم... تو برده جن*سی من هستی و من ارباب تو البته تو تخت.. این بهتره...
تهیونگ از بغضی که به گلوش حجوم آورده بود نتونست حرفی بزنه چون میترسید با اولین کلمه اشکش بریزه..
جونگ کوک لباسشو در آورد و به سمت حموم رفت...
گرسنش بود اما با حرفایی که جونگکوک بهش زده بود اشتهایی براش نمونده بود..
از اتاق بیرون اومد و به سمت آشپز خونه حرکت کرد... میلی به غذا نداشت اما داشت ضعف میکرد..
با قیافه درهمی وارد آشپز خونه شد و بدون توجه به چیزی رو میز نشست...
توت فرنگی های رو میز بهش چشمک میزدن.. تهیونگ نتونست جلوی خودش رو بگیره...ظرف توت فرنگی رو برداشت و به سمت حال خونه رفت.. روی مبل نشست و با لذت زیاد شروع به خوردن کرد...
با صدای سرفه ای سرشو به سمت ورودی در خونه چرخوند..
با دیدن مردی که به در تکیه داده بود و نگاهش میکرد توت فرنگی تو گلوش پرید و شروع کرد به سرفه کرد... مرد با عجله به سمتش رفت و آروم به کمر تهیونگ زد..
سرفه اش که قطع شد به سمت اون مرد برگشت و تشکر کرد...
مرد لبخندی بهش زد.. دستشو به سمت تهیونگ دراز کرد و گفت...
نامجون: سلام کیوت.. من نامجونم و البته رفیق فابریک جونگکوک هستم اسم تو چیه...؟
تهیونگ دستشو گرفت و گفت..
تهیونگ: سلام منم تهیونگم خوشبختم...
نامجون نگاهی به موهای قرمز تهیونگ انداخت و کیوت رو زیر لبش زمزمه کرد.. تنها سوال تو سر نامجون این بود که این پسرک مو قرمز کیه و تو خونه رفیقش چیکار میکنه...
بنابراین به سمتش برگشت گفت..
نامجون: راستی تو کی هستی...؟ یعنی چی جونگکوک میشی..؟ تا حالا ندیده بودمت...
تهیونگ آب دهنشو قورت و سرشو پایین انداخت..
نمیدونست چی بگه... میگفت هر*زه جونگ یا برده جن*سی بود؟!
با صدای پا سرشونو برگردوند به سمت جونگکوک که داشت از پله پایین میومد نگاه کردند.. غرور و سردی از سرو پاهاش میریخت...
نامجون دستشو دور شونه تهیونگ پیچید و به سمت جونگکوک رفت..
تهیونگ با ترس به دست نامجون و با وحشت به جونگکوک نگاه کرد...
_ _ _ _ _ _ _ _
هاییی...✨
گزارش نکنین..!😑
براتون گذاشتم ولی حمایت کنین دیگه...✨🥲 خیلی حمایتا کم شده..
@vinrouge
۶۳.۵k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲