My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part¹⁷🪐🦖
با وحشت به جونگکوک نگاه کرد...
اما نگاه جونگکوک خیلی خونسرد بود.. همین خونسردی تهیونگ رو میترسوند...
نامجون خندهای کرد و دستشو دور شونه تهیونگ سفت تر کرد و گفت..
نامجون: جونگ کوک این خوشگله کیه؟ تا حالا ندیدمش...
جونگ کوک نگاهی به تهیونگ انداخت و عادی گفت..
کوک: دوست پسرمه...
نامجون خنده ای کرد و گفت..
کوک: واو بلاخره تو هم دست به کار شدی..؟ من هنوز به در نگاه میکنم شاید کسی پیدا شه...
و به صورت نمایشی شروع کرد به گریه کردن.. تهیونگ با حالتی انگار بهش شوک وارد شده به جونگکوک زل زد... جونگکوک بهش نگاهی انداخت و به سمتش رفت و دستشو دور کمرش حلقه کرد.. اونو محکم به خودش چسبوند و دم گوشش آروم فقط طوری که تهیونگ بشنوه گفت...
کوک: اینکه مجبور شدم به دوستم اونطوری بگم و خیال برت نداره چون در حدی نیستی که بخوام به عنوان دوست پسر باهات باشم و دوم...
فشار محکمی به کمر تهیونگ وارد کرد که صورت تهیونگ از درد جمع شد اما چیزی نگفت.. جونگکوک دم گوشش با حرص ادامه داد...
کوک: مگه بهت نگفته بودم با پاهای لخت بیرون از اتاق نبینمت هوم..؟ برو تو اتاق و تا وقتی که من برنگشتم حق خروج نداری... بفهمم بیرون اومدی نمیتونی حتی تصور کنی قراره باهات چیکار کنم.. پس فقط برو به اتاق و خودتو برای تنبیه سختم آماده کن...
تهیونگ با رنگی پریده سر تکون داد و بدون هیچ حرفی از پله ها بالا رفت و در اتاق رو بست..
برای امشب خیلی میترسید اما چاره ای نداشت باید تحمل میکرد...
یعنی قراره باهاش چیکار کنه؟!
نمیخواست حتی بهش فکر کنه اما از شناختی که این چند روز ازش پیدا کرده بود هیچ گذشتی از تنبیهش نبود..
با چشم بهم زنی شب فرا رسید... تهیونگ با استرس به ساعت که با هر ثانیه که میرفت قلبش میریخت نگاه کرد..
با شنیدن صدای در استرس وحشتناکی به سمتش هجوم آورد...
صدای پا که انگار تند تند از پله ها بالا میومد به گوش تهیونگ رسید و وحشتش چند برابر شد..
سرشو بالا آورد و منتظر به در نگاه کرد... با صدای کشیده شدن دستگیره و باز شدنش تهیونگ محکم لبش رو گاز گرفت که طعم خون رو حس کرد..
اما خیلی خوب میدونست که شب خوبی در انتظارش نیست...
در باز شد و بوی تند الکل بینی تهیونگ رو نوازش کرد.. تهیونگ صورتشو جمع کرد و چیزی نگفت... مست بود اونم خیلی..
جونگکوک به سمت تهیونگ هجوم برد و هولش داد رو تخت...
روش خیمه زد دستای تهیونگ رو بالای سرش قفل کرد..
جونگکوک بینیشو نوازش وار روی گونه نرم تهیونگ کشید و با لحن کشیده که بخاطر مستی بود گفت...
کوک: نباید میزاشتی لمست کنه نباید..
تهیونگ از ترسش زبونش بند اومد و چیزی نگفت... میترسید ناخواسته حرفی بزنه و تنبیهش رو دو برابر کنه..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هایییییی...✨
گزارش نکنین...!😑
فالو؟؟
@vinrouge
Part¹⁷🪐🦖
با وحشت به جونگکوک نگاه کرد...
اما نگاه جونگکوک خیلی خونسرد بود.. همین خونسردی تهیونگ رو میترسوند...
نامجون خندهای کرد و دستشو دور شونه تهیونگ سفت تر کرد و گفت..
نامجون: جونگ کوک این خوشگله کیه؟ تا حالا ندیدمش...
جونگ کوک نگاهی به تهیونگ انداخت و عادی گفت..
کوک: دوست پسرمه...
نامجون خنده ای کرد و گفت..
کوک: واو بلاخره تو هم دست به کار شدی..؟ من هنوز به در نگاه میکنم شاید کسی پیدا شه...
و به صورت نمایشی شروع کرد به گریه کردن.. تهیونگ با حالتی انگار بهش شوک وارد شده به جونگکوک زل زد... جونگکوک بهش نگاهی انداخت و به سمتش رفت و دستشو دور کمرش حلقه کرد.. اونو محکم به خودش چسبوند و دم گوشش آروم فقط طوری که تهیونگ بشنوه گفت...
کوک: اینکه مجبور شدم به دوستم اونطوری بگم و خیال برت نداره چون در حدی نیستی که بخوام به عنوان دوست پسر باهات باشم و دوم...
فشار محکمی به کمر تهیونگ وارد کرد که صورت تهیونگ از درد جمع شد اما چیزی نگفت.. جونگکوک دم گوشش با حرص ادامه داد...
کوک: مگه بهت نگفته بودم با پاهای لخت بیرون از اتاق نبینمت هوم..؟ برو تو اتاق و تا وقتی که من برنگشتم حق خروج نداری... بفهمم بیرون اومدی نمیتونی حتی تصور کنی قراره باهات چیکار کنم.. پس فقط برو به اتاق و خودتو برای تنبیه سختم آماده کن...
تهیونگ با رنگی پریده سر تکون داد و بدون هیچ حرفی از پله ها بالا رفت و در اتاق رو بست..
برای امشب خیلی میترسید اما چاره ای نداشت باید تحمل میکرد...
یعنی قراره باهاش چیکار کنه؟!
نمیخواست حتی بهش فکر کنه اما از شناختی که این چند روز ازش پیدا کرده بود هیچ گذشتی از تنبیهش نبود..
با چشم بهم زنی شب فرا رسید... تهیونگ با استرس به ساعت که با هر ثانیه که میرفت قلبش میریخت نگاه کرد..
با شنیدن صدای در استرس وحشتناکی به سمتش هجوم آورد...
صدای پا که انگار تند تند از پله ها بالا میومد به گوش تهیونگ رسید و وحشتش چند برابر شد..
سرشو بالا آورد و منتظر به در نگاه کرد... با صدای کشیده شدن دستگیره و باز شدنش تهیونگ محکم لبش رو گاز گرفت که طعم خون رو حس کرد..
اما خیلی خوب میدونست که شب خوبی در انتظارش نیست...
در باز شد و بوی تند الکل بینی تهیونگ رو نوازش کرد.. تهیونگ صورتشو جمع کرد و چیزی نگفت... مست بود اونم خیلی..
جونگکوک به سمت تهیونگ هجوم برد و هولش داد رو تخت...
روش خیمه زد دستای تهیونگ رو بالای سرش قفل کرد..
جونگکوک بینیشو نوازش وار روی گونه نرم تهیونگ کشید و با لحن کشیده که بخاطر مستی بود گفت...
کوک: نباید میزاشتی لمست کنه نباید..
تهیونگ از ترسش زبونش بند اومد و چیزی نگفت... میترسید ناخواسته حرفی بزنه و تنبیهش رو دو برابر کنه..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هایییییی...✨
گزارش نکنین...!😑
فالو؟؟
@vinrouge
۴.۴k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲