جدی نمیتونم انقد ادرنالین بدنم زیاده هنوز نمیدونم چرا دن

(جدی نمیتونم انقد ادرنالین بدنم زیاده هنوز نمیدونم چرا دنبال راهکارم اصلا اروم نمیشم خدا شاهده مامانم پشماش ریخته از انرژی بی نهایتم)
عین دیوونه ها دویدم سمت صداها و دیدم تو منطقه تاکه میچیه چهارتا پسر بودن روبه رو یه دختر
پسر۱:یکم میخوایم حال کنیم بیخیال
دختره عقب عقب میرفت
دختر:هیی گمشید کثافتا*ترسیده عقب عقب میره*
-اخ دعوا *دوباره وحشی شدم دوباره قیافم شبیه عجنه ها شد لبخند گشاد و چشمای گشاد دویدم و دختره رو کنار دادم و با پا بدون معطلی کوبیدم تو شکمش
-بالخره اونی که میخواستم!
پسر2:هویی نکنه میخوای به تو ه-
-خخخخخخفهههههه شووووو*یکم نزدیک رفتم با مشت کوبیدم تو صورتش و بعد یه لگد چرخشی با پا*
پسر عقب رفت و پسر دیگه روی زمین افتاده بود و دستش رو روی شکمش گذاشته بود
-من دارم دیوونه میشم پس اگه رحم نکردم ههههههههههه به فکر کفنتوننننن باشیییددددددد ک. صصصککشاااااااااااااا
دیگه هیچی حالیم نبود فقط میزدم میکوبیدم اون دوتا پسر دیگه هم به خدمتشون رسیدم
اون پسر۱ از روی زمین اروم بلند شد و به سمتم اومد که محکم با یه لگد مخصوص چرخشیم زدمش به پهلو و سرش که دوباره زمین خورد
-نفرررررر بعدددددییییییی*عربده*
هر چهارتاشون با ترس و همونجور اسیب دیده عقب عقب رفتن
-برید تا تو دارک وب دست و پاهاتونو قلب و رودتونو نکندم نفروختم بدووووووووووووو
هر چهارتاشون با سرعت برق رفتن بالخره بعد از نیم ساعت زدن حسابی حالم جا اومد ولی هنوز انرژی داشتم
برگشتم سمت دختره که خیلی ترسیده بود
-برو به چی زل زدی؟!
دختره سریع تشکر کرد و رفت اما نمیتونستم خودمو کنترل کنم احساس میکردم هر لحظه میترکم داشتم دیوونه میشدم حتی متوجه مایکی و دراکن نشدم که پشت سرم بودن با فاصله کمی دور چشمامو بستم و دستامو روی سرم محکم گرفتم و عربده میزدم هنوز جا داشتم اما توی همون حال یکی اومد سمتم دوتا دستامو محکم گرفت از پشت و روی پیشونی ام با دوتا انگشتش همون نماد فرضی که ارومم میکرد و خودم بهش گفته بودم رو روی پیشونی ام کشید
؟ :تو دوباره وحشی شدی نزدیک بود بکشیشون ولی..کارت بد نبود حالا اروم باش..کیانا*جدی*
-... و.. ولم.. کنند*دستشو روی دهنم حس کردم*ممممممممم*عربده خفه*
؟ :هیششش تموم شد اروم... اروم باش *جدی و عصبی*
رو زانو فرو اومدم و هنوز از پشت منو گرفته بود
ویو مایکی
وایستا ببینم... باجی کینا-کی رو میشناسه؟! از کجا؟!


(مَشتیا نمیخواستم کسی بدونه ولی چون تصمیم گرفتم این داستان خودم رو بنویسم باید خودم میبودم چون شخصیت توکیو ریونجرزم با خودم مو نمیزنه کلا خودمم واسه همین هم مجبور شدم بنویسم چطوریم حالا بنظرتون من با این روحیات خوبم یا اگه بتونم اروم باشم چون اصلا معنی ارامش و استراحت رو نمیفهمم! 🔥💢)
دیدگاه ها (۳)

ماموران پاکسازی

یه سکوت سنگین توی اتاق بود کای روبه روی کازوتورا که روی تخت ...

کیانا 𝖎𝖓 𝖙𝖍𝖊توکیو ریونجرز(نکته:هرچی در این داستان از شخصیت ر...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟕𝟓تهیونگ: زیادی داشت حرف میزد.(سردآنالی: همین ا...

حس های ممنوعه ۶

حس های ممنوعه🍷🥂۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط