اتش سرد

اتش سرد
#پارت۴
از حمایتاتون در عجبم😐

ا.ت ویو
رفتم تو اتاقم و رو تختم نشستم :چرا ناراحت شد؟
شوگا ویو
رفتم تو اتاقم و به حرف ا.ت فکر کردم :از بچگیت بگو )هه بچگیم.......

فلش بک به ۱۲ سال پیش
یونگی:مامانی کجا میری ؟
م.ی:میرم بازار خرید کنم
یونگی:میشه منم بیام؟
م.ی:نوچ......اذیت میشی اونجا خیلی شلوغه
یونگی:پوفففففف باوش برو
م.ی:زود برمیگردم ......تا من بیام یه دستی به خونه بکش(جمله ای که هر دختر خونه ای از مامان شنیده😐)
یونگی:یااااااباشه
م.ی: افرین گوگولی من رفتم
یونگی: باوش
رفت و منم از ترس دمپایی کل خونه رو تمیز کردم و ظرفارو شستم (مامانش......تو غلط میکنی بچه منو بزنی پدر خر با همون دمپایی جرت میدمممممممم)
شب شده بود و مامان نیومده بود واسه همین بهش زنگ زدم
م.ی:جونم پسرم
یونگی:مامان نگرانت شدم کوشی پس چرا نمیای؟
م.ی :ببین من امشب نمیام تو بخواب باشه(بغض)؟
یونگی :باشه ولی........
م.ی :من نمیتونم حرف بزنم(قطع کرد)
از اون به بعد دیگه نه مامانمو نه روی خوش کسی رو(مردم غلط میکنن با تو بد رفتار کنن بگو کی بود بیام جرش بدم)
پایان فلش بک
ا.ت ویو
خواب بودم که صدای در بیدارم کرد وقتی نگاه کردم ببینم کیه دیدم یونگی خشکش زده و منو نگاه میکنه
ا.ت:ها چیه(خوابالود)لباس که دارم......یه چی نگاه میکنی؟
یونگی :خ..خواب بودی
ا.ت:نه در بیداری کامل به سر میبردم(خوابالود)
یونگی:رکورد منم شکوندی(خدا میدونه ساعت چنده😂)
ا.ت :مگه ساعت چنده؟چییییییییی ساعت ۳ بعد از ظهره؟من ساعت ۹ خوابیدم!
یونگی:عیب نداره افرین افرین بیشتر تمرین کن شاید بیشتر خوابیدی(یونگی کبیر😂)
ا.ت:کاری نکن همین بالشتو از پهنا
یونگی:عه عه عه زشته از تو بعیده
ا.ت :حالا واس چی اومدی اینجا؟
یونگی:وای اره کامل یادم رفت میخواستم بگم امشب یه مهمونی برگذار میشه که همه خوناشاما پیش هم جمع میشن منم میرم پیششون ولی تو نه چون انسانی و اگر ببیننت بد میشه پس اگر درو قفل کردم ازم دلخور نشو اوکی
ا.ت :اوکی




تویی که داری اینو میخونی.......اره خودت
بلایک❤